۶ ی روز توی خیاط خونه رییسم اومد و گفت ی مشتری عالی و پولدار داریم براش سنگ تموم بذار منم‌ قبول کردم وقتی اومدن صدام کرد و داشت تعریف میکرد خیاط ما عالیه با متر دور گردنم رفتم که استاد رو دیدم و چشم تو چشم شدیم خیلی خجالت کشیدم اندازه های مادرش رو گرفتم و مدل انتخابیش هم بهم گفت به طرف خیاط خونه رفتم که استادم دنبالم اومد و گفت حقیقت رو بگو بدونم تمام زندگیم رو با گریه براش گفتم اونم گوش داد و رفت هفته بعدش مادرش اومد مزون و ازم خواستگاری گرد گفت زندگیت رو برای پسرم گفتی اونم گفته من‌میخوامش خیلی خوشحال شدم جواب مثبت دادم و ی صیغه محرمیت خوندیم به همراه مهدیار به شهرمون رفتیم فهمیدم که بابام تو زندان مواد بهش نرسیده و فوت شده با گرفتن فوتنامه بابام دیگه راحت میتونستم عقد کنم حتی عاشور هم دیدم با کینه گفت این کیه گفتم شوهرمه اونم هیچی‌نگفت بعد از عقد و عروسی با مهدیار طعم‌خوشبختی و ارامش رو چشیدم خدا بهمون سه تا بچه داد مهدیار حتی برای مامانم سنگ قبر هم خرید و من همیشه ازش ممنونم