#ثروت_شوهرم ۴
دلم نمی خواست اونجا بمونم ولی مجبور بودم چند وقتی رو اونجا بودیم اما وقتی سفره پهن میکردن همه شون غذا میخوردن ولی به من و دخترم هیچی نمیدادن میگفتن ما رسم داریم که تا چهلم تو و دخترت هیچی نخورید اگرم چیزی میخورید در حد نون خالی اونم خیلی کم که سیر نشید شما عزا دارید
من خیلی گرسنه بودم و دلم می خواست یه غذایی بخورم همه شون مینشستن دور سفره غذاهای رنگارنگ میخوردن بجز منو دخترم
گاهی اوقات دخترم از گرسنگی گریه می کرد و ازشون غذا می خواست اما می گفتن نه تو نباید غذا بخوری تو بابات مرده باید عزاداری کنی
می گفتم حداقل به بچه ام بدید کوچیکه گناه داره
می گفتن نه باباش مرده تازه میخواد بشینه به غذا خوردن؟ بچه ات باباش مرده بلید عزادار باباش باشه
خیلی برام سخت بود داشتم عذاب می کشیدم طرفی هم راه فراری نداشتم بیست روز تحمل کردم یه روز رفتم یواشکی یه کیک خریدم بردم پشت خونه تند تند میدادم دخترم بخوره که یه دفعه پدرشوهرم اومد سیلی خیلی محکمی به دخترم زد منم از موهام کشید برد خونه گفت بی شرف کارت به جایی رسیده که حالا میخوای پسر من مرده خودتونو سیر کنید شکم دریده آبروی منو توی کوچه میخوای ببری؟
اون روز به هر شکلی بود از زیر دست چدر شوهرم خودمو نجات دادم
مدت زیادی گذشته بود ولی هنوز چهلمش نیومده بود من در عذابی بودم که اصلا نمیتونم وصفش کنم یه چند وقتی گذشت که یه روز سفره پهن کردن
ادامه دارد
کپی حرام