۲ بابامم رو حرفم حرف نزد و گفت انتخاب خودته، با جواد عقد کردیم بهم گفت برو ارایشگاه خواهرم کار یاد بگیر منم که قبل از این از خونه تنهایی بیرون نرفته بودم چه برسه به اینکه چیزی یاد بگیرم ذوق داشتم و قبول کردم هر روز صبح میرفتم در ارایشگاه رو باز میکردم و اگر‌ مشتری میومد زنگ میزدم خواهرش بیاد تا خودشو برسونه مشتری رو مشغول حرف میکردم که اون برسه یک ماه این کارم بود سرماه بهم گفت توقع حقوق نداشته باش چون کاری برای من نکردی که حقوق بخوای هیچی‌ نگفتم و بازم میرفتم کم کم بهم ی چیزایی یاد داد اما در حد خودم بود نه در حدی که بشه باهاش درامد داشت جوادم همش میگفت یاد بگیر که بعدا برای خودت پول در بیاری خواهرشم چیزی یادم نمیداد کم کم فهمیدم که منظور جواد اینه که من خودم باید خرج خودم رو بدم به مامانم گفتم ک اونم گفت وقتی چیزی بهت یاد نمیده چرا میری؟ ❌❌