● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان#پــارت_602
بدون توجه به مارال و هاتف، با حوصله غذایم را خوردم و پس از اتمام با تشکری کوتاه از آشپزخانه خارج شدم. آنقدر در اتاق نشسته بودم که دیگر حوصلهاش را نداشتم.
تصمیم گرفتم کمی به جاهای دیگر خانه بروم تا حداقل کمی این خانه را بشناسم. به سمت راه پله رفتم و پلهها را دوتا دوتا بالا رفتم.
به سمت نزدیکترین اتاق رفتم و درب آن را باز کردم. با دیدن تمِ سرتاسر مشکیِ اتاق، چشمانم از تعجب گرد شد.
اتاق شکنجه بود؟ وارد شدم و نگاهم را به دیوارهای اتاق چرخاندم رنگ کاغذ رنگ دیواری رنگ پردهها وسایل اتاق همه مشکی بود!
با دیدن قاب عکسی بزرگ که در بین این همه سیاهی اندکی روشنایی داشت سمتش رفتم. عکس پسری بود که حداقل میتوانستم بگویم بیست یا بیست و سه سالی دارد!
جوانیهای هاتف بود؟ چه دلیلی داشت هاتف عکس جوانیهایش را این چنین بر دیوار اتاق بزند؟
- چیکار میکنی؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.