● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● نگاهم را به قاب عکس دوختم دختری تقریباً شکل سروش بود با همان جزئیات و اخم. با حرف مارال احساس کردم او افکاری که در ذهنم هستند را می‌خواند وگرنه این‌همه هماهنگی کمی غیر طبیعی بود. - همون شب که هاتف تورو خرید به زور یه امضا از تو گرفت و شدی مال اون. اما یکم بعدش خبر رسید یه پسر رفته و پدرت رو به زیر باد کتک و ناسزا گرفته، بعدشم فهمیدیم یه پول گنده داده به پدرت تو رو خریده. چه پول درشت باشد چه ناچیز برای پدرم تبدیل به دود می‌شد. مطمئنم الان دوباره درد خماری می‌کشید و با کاسه‌ی گدایی به دنبال کمی مواد است. - هاتف می‌گفت او‌ن‌قدر پول زیادی بهش داده که پدرت کلا از خونه رفت. مثل این‌که رفته جای خونه گرفته تا از دست هاتف راحت بشه. از آن خانه رفته؟ باورم نمی‌شد مگر شهریار چقدر پول می‌توانست به او بدهد که این چنین خانه را ول کند و برای آرامش کوچ کند؟ مگر من چقدر برای شهریار ارزش و منفعت داشتم که حتی با پدرم دعوا کرده؟! ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.