● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان#پــارت_616
نیشخندی بر لبم نشست و در دلم به این افکار مسخره خندیدم. اینکه گمان میکردم حضور برادری بزرگتر باعث خوشبختی من میشد، واقعا احمقی و خوشخیالی بود.
اگر شانس، شانس من است حتی اگر ده برادر هم داشتم، هرکدام از پدرم خبيثتر میشدند. آن وقت به جای یک جلاد، ده جلاد داشتم!
با شنیدن صدای خندهی مارال با لبخند به او خیره شدم. چقدر خندهاش زیبا بود...!
چروک زیر چشمش که در زمان خندیدن پیدا میشد و حالت شادیِ که در صورتش مینشست آنقدر زیبا بود که میتوانستم او را تشبیه به یک ماهِ درخشان کنم.
من هم مانند او سعی کردم حواسم را به تلویزیون و فیلمی که درحال پخش بود بدهم و موفق هم شدم. افکار در ذهنم سبکتر شده بود و این باعث میشد بتوانم تمرکز بیشتری روی فیلم داشته باشم.
- چرا نمیخوری نیهان؟
به رد انگشتان مارال نگاه کردم و با دیدن چیپس یکی از آن را برداشتم و درحالی که درون ظرف ماست میزدم گفتم:
- یادم رفته بود! حواسم پیش فیلم بود.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.