● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● سمیه حالتی متفکر به خود گرفت و با اندکی فکر گفت: - هرچی فکر میکنم اسم خوشگلی به ذهنم نمیاد. اول از پدرش بپرسید شاید اون پیشنهادی داشت. هربار که او با ذوق لفظ پدر را به کار می‌برد من عصبی می‌شدم. اصلا کاری به هیچ چیز ندارم،، این دختر ندید فردای روزی که به این خانه آمدم خبر بارداری‌ام پیچید؟ چگونه هنوز براین باور بود که پدرش هاتف است؟ - تو فکر می‌کنی بابای این بچه هاتفه؟ خنده‌ای کرد و با لحنی با مزه گفت: - وا خانم! شوهرتون نباشه کی باشه؟ برای حفظ آبرو لبخندی زدم و درحالی که در دلم دعا می‌کردم خدا این شوهر مرا بکشد گفتم: - شوخی کردم باهات. سمیه خنده‌ای کرد و سرش را به طرف عقب خم کرد و خمیازه‌‌ای طولانی کشید، با خستگی گفت: - خانم شما خسته نیستید؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.