● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● سمیه مطیع دستش را به عقب کشید و با عذرخواهی به سمت دیگر آشپزخانه رفت و دستمالی برداشت. من برای این‌که استراحت کند با او بحث کردم و او تصمیم داشت مشغول کار دیگر شود؟ گویا متوجه‌ی افکار درون ذهنم شد که گفت: - چشم خانم، می‌خواستم میز رو تمیز کنم بعدش می‌رم. سرم را تکان دادم و به سمت سینک رفتم. استین لباسم را بالا فرستادم و همراه با باز کردن شیر آب مشغول شستن لیوان و قاشق و بشقاب خودم شدم. آخرین تیکه را هم آبکشی کردم و سرجایش گذاشتم. به سمت عقب برگشتم و با دیدن سمیه که منتظر روی صندلی نشسته بود با ابروانی گره خورده نگاهش کردم. - خواستم همراه با شما برم بخوابم. سری از تأسف تکان دادم و درحالی که دستم را با کمک حوله‌ی کوچک که روی دسته‌ی کابینت بود خشک می‌کردم گفتم: - خب پاشو منم الان می‌خوام برم. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.