🙋♂💁♂🙅♂🙆♂🤷♂🙇♂
🌿☺️آموزش احکام در قالب طنز
مقدمات نماز ✨❤️
🌀 یلدامون هم شد کلاس احکام
پارسال که کرونا نبود قرار بود شب یلدا بریم خونه بابا بزرگ ، داشتم خودم رو آماده می کردم که بابام اومد و در حالیکه شیرینی🍩 و میوه 🍎و هندونه 🍉خریده بود، گفت: هوشنگ خان مژده امشب مهمان برامون میاد! برای همین خونه بابا بزرگ تعطیل.
گفتم : بابا! شگون نزنید، یهو مهمون میاد! خوب حالا مهمان کیه؟! 👀
🔸بابام گفت: شگون چیه بچه؟!! مهمان حبیب خداست. 😌
راستش از بس معلمتون آقای صبوری رو اذیت کردی می خواستم از خجالتش دربیام و دعوتش کردم با خانواده امشب در خدمتشان باشیم. ☺️
من و میگی دنیا روی سرم خراب شد! 😕
تصمیم گرفتم هر جور شده مهمانی رو به هم بزنم تا بریم خونه بابا بزرگ اینا. 🙂
📞 زنگ زدم به آقای صبوری و گفتم : به جای شب، عصر تشریف بیارید تا در خدمت ما باشید خوشحال می شویم تا بیشتر خوش بگذره. و توی دلم گفتم یه خوشی بگذره تهش ناپیدا.
🙄🤔
💡هوا تقریبا تاریک شده بود که آقای صبوری با خانواده ی محترمشون تشریف آوردن. 👨👩👦👦
پدر و مادرم استقبال گرمی ازشون کردن 🤝 و آقای صبوری میگفت ببخشید مزاحمتون شدیم شرمنده مان کردید. بابام گفت: خواهش میکنم. نقطه اش مزاحمه. 😌👌
منم گفتم :خواهش می کنم آقا معلم. حالا دیگه کاری که نمی بایست بشه شده. شما نقطه ی مراحمید.
خودتون گفتین آدم باید سختی ها رو تحمل کنه.
حالا شما تشریف آوردید به درک. فوقش یک امسال رو خونه بابابزرگ نمی ریم.
😳🙄
خانواده آقای صبوری خیرخیر به هم نگاه می کردن که یهو قسمت کمی از گوشت پام لای انگشتان مامان جان گیر کرد فکر کنم زنبور نیش زدن رو از مامانم یاد گرفته شایدم به همین خاطر بود که بابام زن ذلیل! بود درد رو من می کشیدم ولی نمی دونم چرا بابام سرشو انداخته بود پایین و بنده ی خدا سرخ شده بود...
نقشه من شروع شد 😈
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#آموزش_احکام_در_قالب_طنز
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
#قسمت_یازدهم
#بخش_اول
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫
@NojavanTanhamasiri