💠ادامه 👇 ❕از كنيزى شنيدم كه بر حسين عليه السلام نوحه‏سرايى مى‏كرد و مى‏گفت: كسى، خبر مرگ آقايم را دردمندانه آورد. آن خبر مرگ، مرا بيمار كرد و مصيبت‏زده. .... آن گاه آن كنيز گفت: اى جارچى! با خبر مرگ ابا عبد اللّه، اندوه ما را تازه كردى و زخم‏هايى را كه هنوز بهبود نيافته بود، خراشيدى. تو كه هستى، رحمت خدا بر تو؟ گفتم: من بَشير بن حَذلَم هستم كه مولايم على بن الحسين عليه السلام مرا فرستاد و خودِ او، فلان جا با خانواده ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و زنانش فرود آمده است. ❕آنان، مرا در همان جا رها كردند و بيرون دويدند. من هم اسبم را هِى كردم و به سوى آنان، باز گشتم و ديدم كه راه و همه جا پُر از جمعيت است. از اسبم پياده شدم و جمعيّت را شكافتم تا به درِ خيمه نزديك شدم. على بن الحسين عليه السلام داخل آن بود و در حالى كه با پارچه‏اى اشك‏هايش را پاك مى‏كرد، بيرون آمد. پشت سرِ امام عليه السلام، خادمى صندلى در دستش بود و آن را براى ايشان گذاشت. امام عليه السلام بر روى آن نشست؛ ولى نمى‏توانست جلوى اشكش را بگيرد. صداى گريه مردم، بلند شد و ناله كنيزكان و زنان به هوا برخاست. مردم از هر سو، امام زين العابدين عليه السلام را تسلّى مى‏دادند و آن مكان، يكپارچه آه و فغان شد. ❕امام عليه السلام با دستش اشاره كرد كه: «ساكت باشيد» و هيجان مردم، فرو نشست.آن گاه امام عليه السلام فرمود: ... " اى قوم! خداى متعالِ ستودنى، ما را با مصيبت‏هايى سنگين و شكافى بزرگ در اسلام، آزموده است. ابا عبد اللّه عليه السلام و خاندانش كشته شده‏اند، زنان و كودكانش اسير گشته‏اند و سر او را بر بالاى نيزه، در شهرها چرخانده‏اند و اين، مصيبتى است كه نظيرى ندارد. " ❕اى مردم! كدام يك از مردان شما، پس از شهادت او، شادى مى‏كنند و كدامين چشمِ شما مى‏تواند اشك خود را نگاه دارد و آن را از ريختن، باز دارد؟ بر شهادت او، آسمان‏هاى استوارِ هفتگانه و درياها با امواج خود و آسمان‏ها با ستون‏هاى [نامرئى‏] خود و زمين با كرانه‏هاى خود و درختان با شاخه‏هاى خود و ماهى‏ها در ژرفاى درياها و فرشتگان مقرّب و همه آسمانيان، گريستند. ❕اى مردم! كدامين قلب از شهادت او نشكافت؟! يا كدامين دل بر او نسوخت؟! يا كدامين گوش، اين مصيبت شكافنده اسلام را شنيد و از شنيدن، باز نمانْد؟! ❕اى مردم! ما رانده شده و آواره، از شهرها تبعيد و دور گشته‏ايم، .... بى آن كه گناهى انجام داده يا ناپسندى را به جا آورده و يا ضربه‏اى به اسلام زده باشيم، و مانند اين را در باره پدرانِ پيشين خود نيز نشينده‏ايم «و اين، دروغ‏بستنى، بيش نيست». ❕به خدا سوگند، اگر پيامبر آن اندازه كه سفارش رعايت ما را به ايشان كرد، سفارش به جنگ با ما مى‏كرد، نمى‏توانستند از آنچه با ما كردند، بيشتر انجام دهند! پس «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» از مصيبتى به چه بزرگى و دردناكى و دهشتناكى و سختى و وحشتناكى و تلخى و گران‏بارى! آنچه را كه به ما رسيده و بر ما كارگر شده، نزد خدا مى‏نهيم و به حساب او مى‏گذاريم، كه او پيروزمند و انتقام‏گيرنده است». " ... فَوَجَدتُ النّاسَ قَد أخَذُوا الطُّرُقَ وَالمَواضِعَ، فَنَزَلتُ عَن فَرَسي وتَخَطَّيتُ رِقابَ النّاسِ حَتّى قَرُبتُ مِن بابِ الفُسطاطِ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام داخِلًا فَخَرَجَ ومَعَهُ خِرقَةٌ يَمسَحُ بِها دُموعَهُ، وخَلفَهُ خادِمٌ مَعَهُ كُرسِيٌّ، فَوَضَعَهُ لَهُ وجَلَسَ عَلَيهِ وهُوَ لا يَتَمالَكُ مِنَ العَبرَةِ، فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ بِالبُكاءِ وحَنينُ الجَواري وَالنِّساءِ، وَالنّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ يُعَزّونَهُ، فَضَجَّت تِلكَ البُقعَةُ ضَجَّةً شَديدَةً...." 📚الملهوف: ص 226، بحار الأنوار: ج 45 ص 147 ❕طبری و دیگران می نویسند : " هنگامى كه اسيران به مدينه وارد شدند، زنى از خاندان عبد المطّلب، با موهايى پريشان، دست بر سر و گريان، به پيشواز آنان آمد و چنين مى‏گفت: چه مى‏گوييد، اگر پيامبر به شما بگويد: اى آخرين امّت! پس از من‏ چه كرديد با عترت و خاندانم؟ برخى از آنان، اسيرند و برخى‏شان، به خون آغشته‏اند. اين، پاداش خيرخواهى من برايتان نبود که با خويشاوندان من، بدرفتارى كنيد! " " لَمّا دَخَلوها [أي دَخَلَ الأَسرَى المَدينَةَ] خَرَجَتِ امرَأَةٌ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ، ناشِرَةً شَعرَها، واضِعَةً كُمَّها عَلى رَأسِها، تَلَّقاهُم وهِيَ تَبكي‏ ... " 📚تاريخ الطبري: ج 5 ص 390، تهذيب الكمال: ج 6 ص 429، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 579 💠ادامه 👇