همیشه لباس کهنه میپوشید، آخرش هم اسمش، پای لیستِ دانش آموزان کم بضاعت رفت مدیر مدرسه، دایی اش بود...! همان روز، عصبانی به خانه خواهرش رفت مادر عباس، برادرش را پای کمد برد و ردیف لباس ها و کفش های نو را نشانش داد و گفت: عباس می‌گوید دلش را ندارد که پیش دوستانِ نیازمندش آنها را بپوشد..! - شهید عباس بابایی - ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ | | - @Rashtak -