با غذایم بازی می کردم فقط ۴۰ دقیقه تا اذان صبح باقی مانده بود. کسی به تلویزیون توجه نمی‌کرد و مادر هر از گاهی برای لحظه شماری اذان به آن نیم نگاهی می انداخت، با بلند شدن صدای تلویزیون توجهم به صدایی جلب شد "با دو دست قطع شده‌اش داشت در جبهه کار می‌کرد! فرمانده عملیات بود؛ موقع شهادت‌ش به همرزمانش گفت:《سلام مرا به امام برسانید و بگویید سربازش تا آخرین لحظه پای اسلام و انقلاب ماند!》 بیشتر از هر زمانی صدای درونم را می‌شنیدم که:او یک رزمنده واقعی بود، برعکس بعضی از ما که فقط عنوان افسر جنگ نرم‌ رو یدک می‌کشیم بدون اینکه بدونیم میدون جنگ کجاست!راست می‌گفت رزمنده بودن چگونه است؟ رزمنده کیست؟ چه کسی می‌تواند رزمنده واقعی باشد؟ نمی‌دانم نمی‌دانم هیچ نمی‌دانم..! اما گاهی حتی پیدا کردن سوالات و علم به ندانستن در زندگی حرکتِ رو به جلو است، همیشه که نباید فقط جواب ها را پیدا کرد! ☕️ @Razee_man