ولی چیزی که برام جالب بود، این بود که خیلی خوب همراهی می‌کردن، خیلی خوب پذیرا بودن، گفت و گو سخت و بحرانی نبود، خیلی خوشم اومد که این غرفه صرفا ظاهری نیست یا بعد صحبت و ارتباط گیری تأکید داره. یه سری مامانا که پوششون با من فرق داشت بعد همراهی، می‌گفتن دختر کوچولومم یه شعر درباره امام زمان بلده‌ها🥲 و منی که ذوقی شدم و گفتم هوممم بخون ببینم؟ و تا آخر گوش دادم و تشویقش کردم و گذاشتم این خاطره خوب و ریز تو ذهن اون دختر از یه جمع چادری و مذهبی بمونه... و بعد گل نرگس خاتمه صحبتمون بود. خلاصه، یه سری از نوجوونا با بعضی کلمات جور نبودن و نمی‌دونستن معنیش چیه، کلماتی که برای مذهبیا خیلی جا افتاده‌ست، مثل منجی. پوشش کاملااا متفاوت اما اعتقاد اصلیو داشتن، و گاردی نبود بینمون، چون باهاشون بین صحبتا شوخی می‌کردم، مثلا یه سوال چالشی می‌پرسیدم و وقتی فکر می‌کرد با خنده گفتم یک و یک و یک، دو و دو دو :) که حالت مسابقه شه و خوشش اومد و کم کم ارتباط بیش‌تر شد. یعنی حالت گفتگو بالای منبر رفتن نبود، اصل ارتباط گیری دو طرفه و صحبت کوتاه بود...