﷽؛
✍۱۱۰ نکته
خواندنی #جذاب و #جالب
درباره آیت الله العظمی سید علی خامنه ای
#نکته_پانزده
5️⃣1️⃣ معامله با خدا به خاطر پدر
🔹مقام معظم رهبرى زمینه توفیقشان را بخاطر یک کار نیک به پدرش مى داند و در این زمینه مى فرماید:
🔸بدنیست من مطلبى را
از خودم براى شما نقل کنم . بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه توفیقاتى داشته ام ، وقتى محاسبه مى کنم ، به نظرم مى رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکى که من به یکى از والدینم کرده ام ، باشد
🔷️مرحوم پدرم در سنین پیرى ،
تقریبا بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد هفتاد ساله بود) به بیمارى آب چشم ، که انسان نابینا مى شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم
🔺️تدریجا در نامه هایى که
ایشان براى ما مى نوشت ، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمى بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است
🔺️قدرى به دکتر مراجعه کردم
و بعد براى تحصیل به قم برگشتم ، چون من از قبل ساکن قم بودم ، باز ایام تعطیل شد و من مجددا به مشهد رفتم و کمى به ایشان رسیدگى کردم و دوباره براى تحصیلات به قم برگشتم
🔺️معالجه پیشرفتى نمى کرد.
در سال ۱۳۴۳ بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم ، چون معالجات در مشهد جواب نمى داد. امیدوار بودم که دکترهاى تهران ، چشم ایشان را خوب خواهند کرد
🔷️به چند دکتر که مراجعه کردم ، ما را ماءیوس کردند. گفتند
هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست .
🔺️البته بعد از دو، سه سال ،
یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان مى دید. اما در آن زمان مطلقا نمى دید و باید دستشان را مى گرفتیم و راه مى بردیم . لذا براى من غصه درست شده بود
🔺️اگر پدرم را رها مى کردم
و به قم مى آمدم ، ایشان مجبور بود گوشه اى در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود و این براى من خیلى سخت بود
🔷️ایشان با من هم
یک انس بخصوصى داشت ، با برادرهاى دیگر این قدر انس نداشت . با من دکتر مى رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود
🔸️بنده وقتى نزد ایشان بودم ،
برایشان کتاب مى خواندم و با هم بحث علمى مى کردیم ، و از این رو با من ماءنوس بود. برادرهاى دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمى شد
🔺️به هر حال ، من احساس کردم
اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم ، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل مى شود، و این مسئله براى ایشان بسیار سخت بود. براى من هم خیلى ناگوار بود
🔷️ ازطرف دیگر، اگر مى خواستم
ایشان را همراه کنم و از قم دست بردارم ، این هم براى من غیرقابل تحمل بود؛ زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم . اساتیدى که من آن زمان داشتم به خصوص بعضى از آنها اصرار داشتند که من از قم نروم
🔺️مى گفتند اگر تو در قم بمانى ،
ممکن است که براى آینده مفید باشى . خود من هم خیلى دلبسته بودم که در قم بمانم . بر سر یک دو راه گیر کرده بودم .
🔺️روزهاى سختى را من
در حال تردید گذراندم . یک روز خیلى ناراحت بودم و شدیدا در حال تردید و نگرانى و اضطراب بسر مى بردم .
🔺️البته تصمیم من
بیشتر بر این بود که ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم .
🔹️اماچون برایم سخت
و ناگوار بود، به سراغ یکى از دوستانم که در همین چهار راه حسن آباد تهران منزلى داشت ، مرد اهل معنا و آدم با معرفتى بود. دیدم خیلى دلم تنگ شد، تلفن کردم و گفتم : شما وقت دارید که من پیش شما بیایم گفت : بله . عصر تابستانى بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم
🔸️ گفتم که من خیلى دلم گرفته
و ناراحت و علت ناراحتى من هم همین است ؛ از طرفى نمى توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم ، برایم سخت است .
🔺️ ازطرفى هم اگر بنا باشد
پدرم را همراه کنم ، من دنیا و آخرتم را در قم مى بینم و اگر اهل دنیا باشم ، دنیاى من در قم است ، اگر اهل آخرتم باشم ، آخرت من در قم است .
ادامه دارد.....
#ولایت_فقیه#سفیر_روشنگری@Safir_Roshangari🇮🇷