کسی بیرون از قاب 🌱عون و جعفر را روي دست گرفته و پيش مي آيد.دو خط خون ،رديف جا پاهاي مرد را مي پوشانند. خط خون دو فرزند.حسين (ع) پيش مي آيد و نگاهش به خيمه ي زنان است.منتظر كه زينب (س) به ناله بيرون بيايد ولي صحرا بدجوري ساكت است. از تمام درز هاي خيمه زنان انگار سكوت مي تراود.ن ه مويه اي .... نه شيوني....نه گلايه اي... هيچ! كجاست زن؟كجاست عشق فرزند؟كجاست مادر با تمام مهر و عاطفه اش؟اين فرزندان پاره پاره از آن اويند و هيچ صدايي نمي آيد.زن نمي گريد،نمي نالد.از خیمه بیرون نمی آید؛و نمی گذارد کسی بگرید؛بنالد. 🌱سكوت.... سكوتي كه از جنس صبر حتي نيست؛از جنس خالص عشق است.دو قرباني او ،دو نتيجه هستي او ،آن قدر حقير تر از تمام وسعت عشق اند كه حتي براي ديدنشان بيرون نمي آيد.مبادا حسين(ع).... 🌱حس!حسي فراتر،گرم تر و زيبا تر از مادر بودن و زن بودن است كه در اين لحظه او در خويش فرو برده است.این برادر عجیب،آن قدر فراتر از دوست داشتن است که عشق مادرانه را راحت می شود پیش پایش سر برید.آه فقط خدا مي داند كه اين روز ها چه قدر ما به هويتي چنين،به روحي چنين،به عشقي كه ما را از اين مرز بندگي تنگ برهاند نياز داريم.این روزها؛اين روز هاي قحطي! 🌱آدم ها پشت سر هم روي يك مدار ساده مي چرخند.تكرار مي شوند.دور مي زنند.مردها مثل هم!زن ها مثل هم!با هويتي كاملاً تعريف شده.خط كشي شده؛مصوب و قانوني.همه طبق ماهيت معلومشان رفتار مي كنند: -"مرد است ديگر؛حالا يك وقت هم از كوره در مي رود.فحشي،کتکی.....همه شان همين اند....."  -"بالاخره مرد است.غريزه دارد.يك وقت هم دست از پا خطا مي كند ديگر..." -"زن است دیگر،اگر مدام پای آینه نباشد و به خودش نرسد که اسمش زن نمی شود." -"زن است ديگر ،دلش نازك است.خب طاقت خون ديدن ندارد.زود گريه اش در مي آيد..." -"زن است ديگر عاطفه دارد.بچه اش را دوست دارد.نمي تواند ببيند..." 🌱توجيه ها از فرط تكرار منطق شده اند.همه پشت سر هم روي مرز هويت خط كشي شده راه مي روند.نه پس،نه پيش.بردگی اقتضای طبیعت! 🌱یادش به خیر!قدیم ها دلمان می خواست قالب ها را بشکنیم؛سیال شویم؛بیرون بریزیم.از هر چه قالب،هر چه قاب متنفر بودیم.می دانستیم که از یک تصویر ثابت بیش تریم... برتریم؛اما این روزها،این روز های عجیب.خودمان،خودمان را قاب می گیریم و می گذاریم سر طاقچه: "زن" و چه می پرستیم تصویر ساده ای را که اراده ما در آفریدنش هیچ نقشی نداشته است. 🌱بعضی هامان هم هنر می کنند و می گویند: "نه،ما نمی خواهیم این باشیم" بعد از خودشان قاب دیگری می سازند: "مرد"ـــ چه هنری! ـــ و هیچ کدام یادمان نمی آید که قرار بود...     🌱قحطي، قحطي دست هايي است كه تصوير خودشان را مي سازند.قحطی دوست داشتنی است که انتخابش کرده ایم نه که او به اقتضای طبیعت،ما را انتخاب کرده است. در اين قحطي كه زن ، خودش را مي پرستد، زن بودنش را مي پرستد،زينب چه گم شده ي غريبي است.... 🌱همه عزيزانش را سر بريدند.تكه تكه كرده اند.سرهایشان را همراهشان آورده اند.كودكان كاروانشان را تازيانه زده اند و خودش را.طبق خط كشي ها الان زن بايد غش كند.بايد تا حد مرگ بي تابي كند.بايد تا از ترس و غم بي كلام شده باشد. 🌱اما او ايستاده است؛راست.در دربار يزيد ــ جايي كه نفس مرد ها مي برد ــ و آهسته و بريده بريده نه،بلكه با بلاغتي كه تن تاريخ را مي لرزاند فرياد مي زند:"هر حقه اي مي خواهي بزن،تمام سعيت را بكن،اما يقين داشته باش كه نام ما را محو نمي كني.آن كه محو و نابود مي شود تو هستي." 🌱علامت سوال رو به رويم ایستاده است؛كدام اسيريم؟ما يا زينب؟ قطعه ای از کتاب "خدا خانه دارد" س •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• ‌ 🆔 @Sangar_Tabien