ࢪمان 🌙 مہدخت: امروز یکمه محرم بود و دله من بی قرار تر از هر سال بود واسه روضه های ارباب🖤 از صبح فقط لحظه شماری میکردم که شب بشه... نزدیکای اذان که شد با چشمای اشکی رفتم وضو گرفتم😭 خدایا خودت پدر بزرگمو حفظ کن😭 اصلا نمیتونستم آروم بگیرم... پارسا الکی میگفت حالش بهتره. ولی از گریه های مامان و بابا معلوم بود ک اینطوری نیست😔 بعد از وضو لباس مشکی هامو با شوقه همیشگی پوشیدم و چادر به دست تو حیاط منتظره پریسا موندم. صدای پا که اومد با خیاله اینکه پریساست برگشتم که دیدم مهیاره😕 سریع چادرمو پوشیدم... یه پیرهن مردونه مشکی پوشیده بود و استین هاشم مث همیشه تا زده بود بالا.با یه شلوار دودی(یجوری میگم مث همیشه یکی ندونه فکر میکنه چند ساله میشناسمش😬) طبقه معمول مثه جن یهو اومد😑 کلافه گفتم: ببخشید میشه ی لطفی کنید انقدر بی خبر و یهویی جلو راه آدم سبز نشید؟😒 _چشم از این به بعد قبله اینکه بیام کِل میکشم😐✋ چی گفت؟😐 😂😂😂😂وای خدا🤣 فکر کن مهیار کل کشون از پله ها بیاد پایین🤣🤣 نتونستم جلو خندمو بگیرم😂🤭 نگاش ک کردم دیدم با لبخند نگام میکنه😃 خاک بر سرم🙆🏻‍♀انقدر ضایع خندیدم؟🤦🏻‍♀ سرمو پایین انداختم که همون لحظه پری اومد و سلام کرد. یهو یادم اومد حتی به مهیار سلامم نکردم🤭فدا سرم😁 ن به چند دقیقه پیش که اشکم خشک نمیشد ن به الان که نیشم بسته نمیشد😬 از در که زدیم بیرون مهیار هم پشت سرمون اومد😶 حتی وقتی داشتیم راه میرفتیم هنوزم بودش😐 +میگما پری... _چیه؟ +این پسره خانم پروین چرا داره باما میاد؟ _با ما نمیاد که... +چرا...پشته سرمونه😐 برگشت و دید بعله😕 _عجیبه...ولش کن چیکارش داری؟ +کاریش ندارم🙁 به دره مسجد که رسیدیم بازم برگشتم نگاه کردم.هنوزم بودش😕 مهدخت مگه این بدبخت آدم نیس؟😑 خ اینم اومده هیئت عزا داریشو کنه دیگه... داشتیم میرفتیم داخل که یکی از این لات ها (چند بارم با پارسا دعواش شده بود) جلومون سبز شد. تا دید پارسا نیست شروع کرد به گیر دادن و حرف مفت زدن😒: سلامٌ علیکم .دخی چادریا محل بدونه بادیگارد اومدن😉خیر باشه محل نزاشتیم و رد شدیم ک باز گف: جواب سلام واجبه ها حاج خانوما😒 _علیکه سلام؟ برگشتیم سمته صدای مهیار. پسر لاته بر اندازش کرد و گف: به تو سلام کردم؟🤨 _فرمایش؟ ×خود درگیری داریا🤨من باتو چیکار دارم اخه ژیگول؟ _داشتی با خانما حرف میزدی.مشکلی پیش اومده؟ ×اوه لالا😄پس بادیگارد قبلیه دلشونو زد اومدن تورو تور کردن؟ _بفهم چی میگی😠 یه جوری داد زد که من رنگم پرید😨 🌕پایان پارت پانزدهم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313🌟