قسمت3⃣1⃣ می رویم سمت حرم. از سمت مجسر (پل) امام حسین (ع) حالا که این سمت آمده‌ایم تصمیم می‌گیرم از خیابان باب بغداد مشرف شویم. نزدیک‌ترین راه ماشین رو به حرم سقا. هرچه باشد می‌گویند شرط ادب است از سپه‌سالار اذن بگیریم برای ورود به بارگاه ارباب. خیابان عجیب شلوغ و ترافیک سنگین است و به طبع سرعت حرکت پایین. سعید می گوید همینجاها پارک کن پیاده می رویم. ۱۶۰۰ متر مانده به باب بغداد. برای بچه‌ها کمی زیاد است و برای خانم‌ها، خصوصا که سیدمحمدحسین هم باید بغل بگیریم. خانم ها هم با سعید هم صدا می شوند که آنجا جای پارک است یا این طرف و ... دلم رضا نمی‌دهد که اذیت شوند. کربلا شهری نیست که زن و بچه و خانواده اذیت شوند. امید دارم آن جلوها جای پارک پیدا شود. چند پارکینگ عمومی (ساحة سیاراة لوقوف هم المبیت) هم سر راه بود اما باز پیش خودم گفتم جلوتر می رویم ان شاءالله حا گیر می آید. آرام آرام در دل ترافیک جلو می رویم . خیابان پر است از ماشین‌های مختلف. ماشین‌های ایرانی در بین‌شان چشمک می زنند. اما پلاک ملی ها انگار یک حال دیگری بهمان می دهند. پراید، کوییک، تیبا، پژو پارس، ال نود و ... همه با پلاک ملی ایران آمده اند. هر کس با هر ماشینی که توانسته بود آمده بود. دیگر نزدیک باب بغداد رسیده بودیم، یعنی ابتدای شارع بغداد و تا سیطریه کمتر از ۱۰۰ متر باقی بود. کنار خیابان یک جای پارک دیدم، پشت ماشین پلیس و خوشحال رفتم که پارک کنم. از شرطه‌ای که آنجا ایستاده بود و مشغول تلفن صحبت کردن پرسیدم که اشکالی ندارد اینجا پارک کنم. پاسخ داد اگر برای زیارت آمده‌ای و میخواهی بروی نه، ولی اگر میخواهی توقف کوتاه کنی اشکالی ندارد. خیلی سخت شده بود. احتمالا باید دو خیابان را دور می زدم و می رفتم همانجایی که خانم‌ها گفته بودند پارک می کردم. در همین فکر بودم که سر نبش خیابان و در حال دور زدن چشمم خورد به یک پارکینگ طبقاتی نیمه کاره‌ای که البته چند طبقه اش پر از ماشین شده بود. از جوانی که آنجا ایستاده بودم و‌ماشین ها را فرمان می داد که داخل و خارج شوند پرسیدم :جای پارک دارید!؟ گفت اگر سوئیچ را توی ماشین بگذاری بله. با خودم فکر کردم ما هم یکی مثل همه. چه اشکالی دارد!؟ خصوصا که وسایل خاصی هم توی ماشین نبود. فقط کیف مدارک و کوله پسرک بود که با خودمان می بردیم. قیمت پارکینگ هم برای وقوف (توقف تا سه ساعت) ۳ دینار و برای مبیت ( تا فردا ساعت ۱۰ صبح) ۵ دینار بود. داخل پاریکنگ شدیم و یک گوشه از طبقه سوم توقف کردیم. و پیاده شدیم و مشغول مرتب کردن لباس های بچه ها بودیم. پشت سرمان یک پراید تاکسی محلی عراقی ایستاد با حدود ۷۰-۸۰ سانتی متر فاصله. رفتم سمت صندوق عقب تا کیف مدارک و کوله سیدمحمدحسین را بردارم. خانم ها با سعید و دو پسرش رفته بودند چند قدم جلوتر. پسرک مثل همیشه دوست‌تر می‌داشت بغل من باشد و از من جدا نمی شد. صندوق عقب را باز کرده بودم و مشغول بستن کیف پسر بودم که صدای غرش یک لندکروز احتمالا ۲۰۲۳ سالن پارکینگ را فراگرفت. خیلی نگذشت که صدای برخوردی شنیدم و قبل از این که فرصت کنم پشت سرم را نگاه کنم یک چیزی از پشت خورد به من و افتادم روی کاپوت پراید. کیف را رها کرده بودم و محکم سید محمدحسین را در آغوش فشرده بودم. زبانم بند آمده بود. برای چند لحظه مبهوت بودم و نفهمیدم چه شده بود اما انگار راننده پراید میخواسته پیاده شود و در را باز کرده بود که در گیر کرده به گلگیر لندکروز و پراید را از جا کنده و باخودش حرکت داده بود به سمت ما. به خودم که آمدم سریع نگاهم رفت سمت خانمم. چشمانش پر از اشک شده بود و نگران نگاهمان می کرد. او هم شوکه شده بود. آرام گفتم چیزی نیست نترس. یک پلک بر هم زدنی دلم پر زد سمت روضه. شاید ارباب میخواست با روضه رباب و علی اصغرش پسرم را برای اولین بار در آغوش شش‌گوشه‌اش بکشد. اشک داشت گوشه چشمم جمع می شد که خودم را جمع و جور کردم و پسرک را دادم دست مادرش تا هر دو آرام بگیرند ولی بغض سختی گلویم را چنگ می‌زد و فکر و ذکرم شده بود روضه طفل رضیع (ع). شیشه ماشین را کمی پایین دادم و ریموت ماشین را گذاشتم داخل ماشین و در را بستم و حرکت کردم و رسیدم به جماعتمان و با هم رهسپار حرم سقا شدیم. از تفتیش باب بغداد که وارد شویم دو راه جلوی رویمان است: یکی همان شارع علی اکبر (ع) و دیگری شارع حوراء الزینب (س) . هر دو می‌رسند به محلی که بناست صحن ام البینی بنا شود. برای تشرف از حوراءالزینب (س) باید از سمت مستشفی الکفیل بروی سمت باب القبله یا از شارع علی اکبر(ع) بروی سمت باب الموسی الکاظم(ع). مشورت می‌کنیم و قرار می شود بریم داخل بین الحرمین تا کمی قرار بگیریم و بعد برویم زیارت.