گاهی که گم می شود ، برای مدتی شلوغی های زندگی ام را رها می کنم و می روم پشت میز مطالعه ، کامپیوتر را روشن می کنم ، هندرزفری می زنم . وارد پوشه فیلم های سینمایی ام می شوم و با کنجکاوی همیشگی ام خداحافظ رفیق را جستجو می کنم . همان فیلمی که هر گاه گم می شوم می روم و دلم را وقفش می کنم . داستان جلو می رود ... یکی یکی سکانس های عجیب و غریبش رد می شوند و من در هیاهوی خاموش شده ذهنم دنبال خودم هستم . دنبال خودی که نمی دانستم کجاست . همان خود که وقتی نیست حس می کند دلم که کسی نگاهش نمی کند . گرچه سایه شما از سر ما کم نمی شود . مقصودم همان دلخوری های مهربانانه برادرانه است . کمی رسمی شده ام ! شاید دلیلش فاصله ام باشد که زیادی طولانی شده و شاید هم کسی در گوشه ای از من به تو شکایت کرده 💔 بعید هم نیست . و اما خود گم شده ام ... الان به گفته خودم و حسی که از قلبم به من منتقل می شود ، پیدا شده ام . اشک ... دوای گم شدگان است . و حرم ... دوای دیوانگان ...! چه عجیب و غریب کلمات جا می گیرند در این نوشته ! نه از روی قصد ...! شاید از روی پر بودن دل است و هوا هم که پاییزی ... جریان عاشقانه قشنگی است ! و این داستان عاشقانه همیشه در دلش جدایی غریبی دارد . بیا و مثل همان زمان ها که قهر بودی ولی هوایم را داشتی و نشانم می دادی که هوایم را داری ، کمی خودت را نشان بده . مثل همان موقع ها که می خواستم باشی و نشانم می دادی هستی ... این روز ها نگاه سنگینت را روی سرم حس می کنم ! اما این نگاه آرامم نمی کند . زیادی سنگین است ... دستگیری کن ... شب جمعه است . شهدا شب جمعه دستشان باز تر است ... رفیق ... داداش ... با مرام ... قهر نکن ! جانِ من ... ارزشی دارد که برایت قسم بخورم به آن ؟ جان من نگاه سنگینت را سبک کن و دستم را بگیر ! نشانم بده که هستی ... و شب ها آسمان دلتنگ کسی است ! و سکوت ... شب ... آرامش ... و جعل الیل سکنا (: و قرار داد شب را مایہ آرامش 💔 آرامشی از جنس پاییز با چاشنی باران و کمی هم بی خوابی چھ حس نابی بود (: ساعت بہ وقت ۱ و ۲۸ دقیقه بامداد ...! این ساعت شما رو یاد کسی ننداخت ؟ مثلا سردار؟!؟💔(: ♥️ ╔═ 🌼 ═══ ♥️ ═══ 🌸 ⚘ ═╗ @ShahidMostafaSadrzadeh ╚═ ⚘ 🌸 ═══ ♥️ ═══ 🌼 ═╝