🌷شهید نظرزاده 🌷
بیسیم می‌زنند📞 که بچه‌ها در خط نیاز به مهمات دارند. #سجاد داوطلبانه برای بچه‌ها مهمات می‌برد. آن منط
7⃣5⃣6⃣ 🌷 💠آخرین لحظات جدایی...  💢آن من خوابم نبرد تا صبح گریه کردم😭. هانیه خواب بود. رفت یک دل سیر بوسش کرد. حامد بیدار بود. من قرآن📖، آب و گل را آماده کردم تا بدرقه‌اش کنم. 💢گریه امانم نداد😭. را از زیر قرآن رد کردم. گفتم: برو دست (س) به همراهت. مراقب خودت باش. او هم دم در آسانسور ایستاد 👤و به من گفت: تو هم مراقب باش. 💢دیگر نتوانستم تا محوطه بروم و با او آنجا خداحافظی👋 کنم. صدای می‌آمد که با او خداحافظی می‌کردند. سلام و صلوات بود و . این لحظات من را یاد دوران دفاع مقدس و رزمنده‌ها می‌انداخت. 💢خیلی لحظات سخت و نفس‌گیری بود. صدای خنده‌هایی😄 که از بر لب داشت را هرگز فراموش نخواهم کرد🚫. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh