7⃣0⃣8⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹دم غروب بود.خونه پدرم🏡 بودم،رفته بودیم
#عید رو تبریک بگیم❤️گوشی زنگ خورد📞،پیام داشتم،
#رضا بود،پیام رو باز نکردم،از صبح کلی پیام داشتم،پیام تبریک
#عید_میلاد
🔸نیم ساعتی گذشت⌚️ که اینبار گوشیم زنگ خورد☎️،آقا مهدی بود،خیلی وقت بود باهاش صحبت نکرده بودم🚫،
بزرگی کرده بود و زنگ زده بود،خیلی
#خوشحال_شدم
🔹حال و احوال کردم و
#تبریک گفتم و حال
#دختر گلش رو پرسیدم.سر حوصله جوابم رو میداد تا اینکه یهو پرسید:
از
#محمود خبر نداری⁉️تنم سرد شد
نفسم به شماره افتاد😰.قلبم تند تند میزد💗.
🔸گفتم:نه.... چی شده؟جواب داد:
بچه ها تماس گرفتن☎️ و گفتن که
#محمودشهی شده.گفت ولی خبر هنوز تأیید نشده❌،زنگ زدم ببینم تو
#خبری نداری.
🔹تک تک سلول های بدنم
#سرد شده بود.پشت خطی داشتم،خط رو عوض کردم،
#مرتضی بود.گفت خبر رو شنیدی❓چی دارن میگن...؟
🔸گفتم قطع کن ببینم میتونم خبری گیر بیارم.زنگ زدم به یکی از
#رفقاش،اگه اون تأیید میکرد✅مطمئن بودم که محمود هم😔..اما امید داشتم که بگه:نگران نباش،فقط
#مجروح شده
🔹دوست داشتم حتی شده بهم
#دروغ بگه.💥اما حتی نمی تونستم گریه کنم😢سرد سرد سرد بودم.شاید
#اشکم یخ زده بود.نباید گریه میکردم❌.نباید
#جشن و شادی خانواده رو خراب میکردم...
#نباید...
🔸محمودرضا، حتی یک لحظه...
حتی یک لحظه
#داداش یک لحظه ناراحت نشدم...
#خوشحال بودم محمود...
خوشحال...
خوشحال از اینکه...
آخ محمود...
اما...
نمیتونستم جلوی
#آواری که داشت رو سرم خراب میشد رو بگیرم...😣
🔹باید میخندیدم...
باید...
میفهمی داداش...
خندیدم...
🔸دیدم رو گوشیم📱 یه پیام
#نخونده دارم،
از رضا...
بازش کردم...
فکر میکردم تبریک روز
#عید🎈 باشه...
باز کردم
دیدم نوشته....
محمود بیضایی هم
#شهید شد.... 😭😭
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
شهادت مصادف با میلاد حضرت رسول (ص) و امام جعفر صادق(ع)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh