0⃣7⃣1⃣1⃣
#خاطرات_شهدا🌷
🔰از روز اولی که
#محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش🙂 بود. با خیلیا فرق داشت.
#مغرور و متکبر نبود❌ خودش برای رفاقت👥 قدم جلو میذاشت.
🔰اصلا هم چیزی رو به دل💗 نمیگرفت
خیلی
#معرفت داشت، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست💔 و تا اونجایی ک در
#توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری
#کمک میکرد.
🔰اگه کسی ناراحت بود، حتی شده
#نصفه_شب! با موتور🏍 میرفت دنبالش و میبردش بیرون. طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت
#غمی داشته!
#امربه_معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود👌
🔰عین یه
#برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از
#تجربه داره پشتمون بود💪 خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد☺️ یکی از
#آخرین شبـ🌙ـهای قبل از رفتنش، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره🚷 ولی اون آماده رفتن بود.
🔰 دفاع از حرم رو
#وظیفه میدونست میگفت: حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه. گفت: ناراحت نباش! من برمیگردم😔 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری، از وابستگی ها و دل بستگی هات💞 دل کندی، حتی
#موتورتم دادی رفیقت، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه
#آخرت جمع میکنی. بعد به من میگی برمیگردی⁉️
🔰از اون
#خنده های همیشگی به لباش اومد. طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم. انگار یه خداحافظی👋
#همیشگی بود😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو🚫 و
#رفت.
🔰دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم📵 تا روزی ک
#خبر_شهادتش رسید. اون لحظه فقط یادمه ک همه رو
#محمدرضا صدا میکردم😭
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh