🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 سلام .ممنونم.داشتم خدمت ایشون میگفتم که اصلا نگران خونه نباشند بهترین خونه رو تقدیمشون میکنم. صدای تو دماغی و پر از عشوه اش زیادی روی اعصابم رژه میرفت. با اخم اندکی که روی پیشانی ام نشسته بود با اکراه جواب دادم _که اینطور. در حالی که کیان را برانداز می کرد با لحن لوسی گفت _آقای شمس نمیخواین خونه رو به من نشون بدید انگار نه انگار که من هم وجود دارم ،آن لحظه دلم میخواست کاری کنم تا لبخند از روی لبهای رژ زده اش محو شود. چه معنا داشت روبه رویم بایستد و برای عشق جانم ،عشوه بریزد. کیانم با لبخند زیبایی به من نگاهی انداخت _عزیزم میشه لطفا شما راه رو به ایشون نشون بدی _حتما عزیزم با اکراه خانم فخاری را تا داخل ساختمان همراهی کردم. او مشغول نگاه کردن به کل ساختمان شد. من همان درب ورودی به انتظار کیان ایستادم. کمی که گذشت مرد جذابم با لبخند به سمتم آمد. _چرا اینجا ایستادی بانو _منتظر شما بودم آقا به چشمان پر از عشق کیان خیره شدم .من جان میدادم برای چشمانی که هیچ وقت به گناه باز نشده بود. با صدای تو دماغی خانم فخاری چشم از کیان کندم و به او چشم دوختم _اقای شمس من خونه رو کامل دیدم .نیاز به تغییرات زیادی نداره .اگر شما نظر خاصی برای خونه دارید بگید وگرنه من نظرم رو بگم کیان با لبخند به من چشم دوخت _به نظرم این خونه نیاز به تغییرات زیادی داره.لطفا یه خونه طراحی کنید که لیاقت همسرم رو داشته باشه.هرچقدر هزینه اش بشه، مهم نیست!روژان جان، شما نظری واسه خونه نداری عزیزم؟ _خب من یه خونه مدرن نمیخوام .یه خونه میخوام که روح زندگی توش جریان داشته باشه . این خونه رو همین شکلی دوست دارمفقط یه تغییرات کوچیک کنه.دلم میخواد ترکیب خونه سفید ، آبی روشن و صورتی کم حال باشه.من یه خونه ایرانی میخوام &ادامه دارد.. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯