🦋 او خورشیدِ آسمانش را گُم کرده بود و پنجره ی امیدش را بسته بود. نمی خواست نور را ببیند، نمی خواست آینه را ببیند، نمی خواست صدای جیک جیک گنجشکِ روی شاخه ی درخت را بشنود. او تو را فراموش کرده بود. معجزه ی یادِ تو را فراموش کرده بود. یک روز، تمام حرف هایش را در جوهرِ خودکارش ریخت و نامه ای برای تو نوشت. هنوز نامه اش تمام نشده بود که یادِ تو معجزه کرد و جوابی از تو رسید. او من بودم و آن نامه را با نامِ تو شروع کرده بودم: «بسم الله الرحمن الرحیم...» منبع: نشریه باران 🆔 @ShamimeOfoq