طبقِ معمول با یک بغل آه و ناله و نا امیدی راهیِ پناهگاهی به نامِ مشورت شدم ! و برای طرحِ مساله ، پدر رو موردِ مقبول‌تری پیدا کردم . خلاصه اینکه با لحنِ غمزده ای مطلب رو غیر مستقیم بیان کردم اما پدر اصلِ مطلب رو گرفت و شروع به نصیحت کرد . .