بسم الله الرحمن الرحیم .. نگارنده‌ی عاشقانه‌های قلب‌های بشریت ، خداوند عزوجل می‌باشد . لذا با توکل بر یگانه معبودِ بی همتا که خود سرچشمه‌ی محبت های عالم است و با توسل و پیوند با فرستادگانِ بر حقِ او ، این نامه را آغاز میکنم . حاج قاسمِ عزیزم سلام .. صدایِ نازکِ دخترانه ام ، هنگامِ وصف خوبی های شما در گلو می‌شکند و اشک‌های لطیفم از چشم‌هایم جاری می‌شوند ! مقاومت ، ریشه در گذشته ی فرزندانِ این انقلاب دارد . نمی‌خواهم با بیانِ درد دل هایم بگویم که در هم شکسته ام و کمر خم کرده ام ... من هم یک مبارزم‌ و برای دفاع از آرمان‌های امام و انقلاب از تمامِ دل‌بستگی هایم می‌گذرم . نامه ای که برای شما بر روی صفحه ی کاغذ روانه کرده ام ، حرفهایی‌ست که کاملا دخترانه میخواهم به پدرِ قهرمانِ جان فدایم‌ بگویم . . عزیزِ دل ملتِ غیور ایران - آن هنگام که خبر رسید جانِ پر تشویش‌ شما در آتشِ کینه‌ی شمر‌هایِ زمانه سوخته است ، قلبم را بیتاب و حیران و آشفته یافتم .. قلبی که نمی‌دانم چگونه به تپیدن ادامه داد ؟ شاید برای به اتمام رساندن رسالتی بود که شما بر روی دوشِ جوانان این سرزمین گذاشته بودید ... آن روز در بامداد سیزدهمین روز از دی ماه همان سالِ غم‌انگیز ؛ آن کسی که در میان شعله ها سوخت شما نبودید ، بلکه ملت صبورِ ایران بودند ‌. شما به آرزوی دیرینه‌ی خود پس از سالها ایثار و مجاهدت دست یافتید و این ما بودیم که باید جهانِ بی قاسم را تماشا می‌کردیم ! راستش را بخواهید بدانید ، تحمل این غمِ عجیبِ سنگینِ ناگهانی ، برایِ قلبِ عاشق این مردمِ جان برکف ، بسیار سنگین بود ! اما امام در آن روزهای پر از درد فرمودند : بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شوند . و ما در آن جمعه‌‌ی غمزده‌ای که نشان از یتیمی یک امت می‌داد با توجه به همان جملاتِ کوبنده و بر حق امام ، ایستادگی کردیم . . بگذریم . وصف حال ، در این مختصر نامه نمیگنجد . میخواستم بگویم دوست داشتن شما ، نقطه‌ی اشتراکِ ملت استکبار ستیز کشور عزیزمان ایران اسلامی است ! رنگ اتحادِ ما به رنگِ سرخیِ خونِ شما علمدار انقلاب است . یتیمی ، سخت است ! مخصوصا اگر پدر نامش قاسم و جانش فدایی و راهش خدایی باشد ! با افتخار می‌گویم که من دوستتان دارم . حتی اگر لازم باشد هزینه ی این دوست داشتن را با جان بپردازم . از طرفِ سربازِ دهه هشتادی ! دختری که با تصور ابهتِ وصف ناشدنی چشمانِ شما روزگار می‌گذارند . |