•••┈✾~☹️~✾┈••• لذت مرگ نگاهی ست به پايين کردن بين روح و بدن ات فاصله تعيين کردن! نقشه می ريخت مرا از تو جدا سازد «شک» نتوانست، بنا کرد به توهين کردن زير بار غم تو داشت کسی له می شد عشق بين همه برخاست به تحسين کردن! آن قدر اشک به مظلوميتم ريخته ام که نمانده است توانايی نفرين کردن! «باوفا» خواندمت از عمد که تغيير کنی گاه در عشق نياز است به تلقين کردن! «زندگی صحنه ی يکتای هنرمندی ماست» خط مزن نقش مرا موقع تمرين کردن! وزش باد شديد است و نخم محکم نيست! اشتباه است مرا دورتر از اين کردن!