آیا چه دیدی آن شب ، در قتلگاه یاران ؟
چشم درشت خونین ، ای ماه سوگواران !
از خاک بر جبینت ، خورشیدها شَتک زد
آن دم که داد ظلمت ، فرمان تیر باران
رعنا و ایستاده ، جان ها به کف نهاده ،
رفتند و مانده بر جا ، ما خیل شرمساران
ای یار، ای نگارین ! پا تا سر تو خونین !
ای خوش ترین طلیعه ، از صبح شب شماران !
داغ تو ماندگار است ، چندان که یادگار است ،
از خون هزار لاله ، بر بیرق بهاران
یادت اگر چه خاموش ، کی می شود فراموش ؟
نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگاران
▄ ▄ ▄
هر عاشقی که جان داد ، در باغ سروی افتاد ،
بر خاک و سرخ تر شد ، خوناب جوی باران
سهلش گیر چونین ، این سیب های خونین
هر یک سری بریده است ، بر دار شاخساران
باران فرو نشسته است ، امّا هنوز در باغ
خون چکّه چکّه ریزد ، از پنجه ی چناران
▄ ▄ ▄
باران خون و خنجر ، گفتی شد مکرر
شاعر خموش دیگر ! « باران مگو ، بباران ! »*
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۵۹
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi