غزل شمارهٔ ۳۵۸
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینم
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
در این خمار کسم جرعه ای نمی بخشد
ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر
چرا که طالع وقت آن چنان نمیبینم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
نشان موی میانش که دل در آن بستم
ز من مپرس که خود در میان نمی بینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من
به جای سرو جز آب روان نمیبینم
برین دو دیده حیران من هزار افسوس
که با دو آینه رویش عیان نمیبینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمیبینم
#حافظ_خوانی
#با_صدای
#استاد_غلامعلی_امیرنوری
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi