🍂بِسمِ رب العاشِقین🍂
عاشقانه هاے مدافع حرم شهیدحمیدسیاهکالے مرادے (:
#به روایت همـسر🌼
#یادت باشد😌
فصل اول🌼🍂
زندگے نامه شهیدحمیدسیاهکالے مرادے🍂🌼
🌼یڪ تبسم،یڪ کرشمه،یڪ خـیال🌼
درس عربی برایم سخت تر از هر درس دیگری بود، بین جواب سه و چهار مردد بودم، یڪ نگاهم به ساعت بود یک نگاه هم به متن سوال، عادت داشتم زمان بگیرم و تست بزنم، همین باعث شده بود که استرس داشته باشم،به حدی که دستم عرق کرده بود، همه فامیل خبر داشتند که امسال کنکور دارم، چند ماه بیشتر وقت نداشتم، چسبیده بودم به کتاب و تست زدن و تمام وقت داشتم کتابهایم را مرور میکردم، حساب تاریخ از دستم درآمده بود و فقط به روز کنکور فکر میکردم.
نصف حواسم به اتاق پیش مهمان ها بود و نصف دیگرش به تست و جزوه هایم، عمه آمنه و شوهر عمه به خانه ما آمده بودند ،آخرین تست را که زدم درصد گرفته شد ۷۰ درصد جواب درست. با اینکه بیشتر حواسم به بیرون اتاق بود ولی به نظرم خوب زده بودم ،در همین حال واحوال بودم که آبجی فاطمه بدون درزدن،پریدوسط اتاق با هیجان در حالی که در را به آرامی پشت سرش می بست گفت: فرزانه خبر جدید! من که حسابی درگیر تست ها بودم متعجب نگاهش کردم و سعی کردم از حرف های نصفه و نیمه اش پی به اصل مطلب ببرم.
#نویسنده آقاے محمدرسول ملاحسنے🌼
#ڪانال شهداشرمنده ایم🍂
@Shohadasharmandeimm