🍃🌸
دستم گُر میگیرد از داغی
#چای ؛
دربِ
#بالکن را تا آخر باز میکنم و همزمان که دستم تور ِ
#پرده را نگه میدارد ،
با سرپنجه ی پا
#گلدان فلزیی و
#طلایی رنگ قلمه
#پتوس را هُل میدهم کنجِ درگاه
تا بسته نشود!
صدایِ
#زندگی و شلوغ پلوغیِ آن طرفِ
#پنجره سُر میخورد و می آید تویِ اتاق ؛
دارم موهایم را
#گوجه ایی بالایِ سرم میبندم ،
اولین پیچ را داده ام و میرسم به پیچ دوم
الان اگر
#مامان کنارم بودند دادشان در می آمد که چقدر میکشی این موهایِ بیچاره و زبان بسته را!
چند تار ِ مویِ سفیدِ زودتر از موعد،
کنارِ شقیقه ام
#لبخند زنان نگاهم میکنند و وادارم میکنند لبخندشان را جواب بدهم ؛
به نظرم
#زیبا و پرتجربه می آیند !
چشمم می چرخد و می افتد به
#گنجشک کوچکی که به امید واهی
پشتِ پنجره روی سنگ ها نوک میکوبد
انگار دیرتر از بقیه رسیده و ارزن و برنج ها ته کشیده!
می ایستد و
از گوشه ی چشمش نگاهم میکند و کمی بعد میرود...
داغی چای کمتر شده ،
هنوز از بیرون صدایِ زندگی سُر میخورد تویِ اتاق
پشتِ پنجره دوباره پر شده از ارزن
اما هنوز
گنجشکی نیامده
فکر کنم دلِ کوچک و نازُکش هزار تکه شد و
شکست!
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100