🍃...تجربه زندگی...🍃
ین عقدمون هم تو محرم من به مرتضی گفتم انشالله اگه پسردار شدیم اسمشو حسین بذاریم اونم میگه تو کرب
بعد رفتن مرتضی و مادرش من کلا نظرم به مرتضی شد وادیگه اصلا به اون طلبه فک نمیکردم به مامانم گفتم مامان این از اون یکی بهتره مامانم گفت خودت میدونی قراره خودت باهاش زندگی کنی شبای محرم بود منم میرفتم مسجدمون هیات داشتیم و زیارت عاشورا میخوندم . به دوست صمیمیم طاهره عکسشو نشون دادم طاهره هم هر روز ازم می پرسید چی شد تقریبا یکروز در میان شبا وقتی که میرفتم هیات زنگ میزد به بهانه ی میگفت که الان میخواید برید هیات منم میگفت بله و یه چیزای می پرسید مثلا میگفت اگه من بیام همه چی تموم میشه منم میگفتم مونده به بزرگترامون بهش گفتم که یک جلسه کافی نیست برا اشناییمون قرار شد وقتی که اومد یک جلسه هم با هم حرف بزنیم شب عاشورا بود که بهم اس عاشورایی داد منم جوابش اس عاشورایی دادم انگار اون شب مرتضی نخوابیده شب ساعت۴ بود که بهم اس زده بوده ترو قسم به مادرت زهرا دعا کن خدا یه حالی بهم بده دارم دغ میکنم که من اسش رو صب خونده بودم با خودم میگفتم این شبو بیدارمونده و احیا کرده و منم خوابیدم برا خودم افسوس خوردم که چرا شب عاشورا رو احیا نکردم.... وقتیکه مرتضی اومد قرار بود که باهام یه جلسه هم حرف بزنیم زنگ درو زدن خواهرم جواب داد مرتضی بود اومد خونه تنها بود اومد تو اتاق منم رفتم بعد چای و میوه اوردم بعضی از صحبتهامون یادم رفته ... یادمه در مورد مهریه حرف میزدیم مرتضی بهم گفت مهریه ۱۴ سکه باشه من تو بیت رهبری آشنا دارم تا عقدمون رو آقا بخونه منم گفتم ۱۴ خیلی پایینه مرتضی گفت اونایی که ۱۴هستن زندگیشون یک برکت خاصی داره خواهرم ۱۴ هست زندگیش خیلی خوبه منم گفتم ما هم استادی داریم که میگه اصلا ۱۴ نزدید تو این زمانه خوب نیست مرتضی گفت که اگه ۱۴ رو نمیخواید بشه ۱۱۴ تعداد سوره های قرآنه منم گفتم منو خواهرم قبل ازدواجش باهم میگفتیم که مهریمون۳۱۳ باشه منم میخوام مهریه ام ۳۱۳ باشه گفت نظر حاج اقا چیه ؟منم گفتم حاج اقا میگه هر چی دخترم بگه من نمیتونم اجباری بهش بگم هرچی نظرش باشه منم راضیم به توافق نرسیدیم رفت و زنگ زد شبش .بهم گفت من از شما انتظار نداشتم شما ازم هیچی در مورد مادیات نپرسیدید.حالا هم به تعداد مهریه اهمیت میدید گفت شما که به ۱۴ راضی نیستید لااقل به ۱۱۴راضی باشید منم گفتم فک میکنم بهتون میگم تو اتاق اون ور حیاطمون تنها بودم که باهاش حرف میزدم و قرار شد بهش جواب بدم راستش با حرفش بخودم اومدم انگار تلنگری بود برام یه نیم ساعت یداشتم فک میکردم بلاخره خودم به ۱۱۴ راضی شدم رفتم پیش مادرم گفتم که میخوام مهریه ام ۱۱۴ باشه مامانم گفت هرجور خودت میدونی بعد چند ساعت بهش گفتم که ۱۱۴ باشه اونم خوشحال شد قرار شد یک شبی خانواده اونا بیان و حرفامونو بزنیم پدر ومادر و خواهر وبرادرش و زنداداشش اومدن منم تو یه کاغذ داشتم مینوشتم که مهریه من اینا باشه نوشتم: ۱۱۴ سکه+سفر زیازتی مکه+کربلا. که مامانم گفت چون ماه محرمه به تعداد۷۲ تن شهید کربلا ۷۲تا گل رز بذار منم خیلی خوشم اومدنوشتم۷۲تا گل رز به نیت۷۲تن شهید کربلا دادم دست حاج آقا که اونجا بخونه و بگه که دخترم نظرش اینه پدرم داشت میخوند مرتضی وقتی شنید که ۷۲ خوشش اومد گفت خیلی خوبه منم قبول دارم بعد سفر مکه و کربلا رو پدرشوهرم گفت چه حرفیه اگه تو زندگیشون امکانش باشه میرن دیگه نیازی نیست بنویسن با حرف پدرشوهرم ننوشتنش بعد ما تو رسممون هست که شیربها میگیرن پدرم گفت ۳تا از جهیزیه شو بگیرید مرتضی گفت حاج آقا قراره من بگیرم پدرم نمیده من دوتا وسایل خوبشو میگیرم بلاخره تموم شدم مهریه ام: یک جلد کلام ا.. مجید.یک جفت آینه و شمعدان ُ ۱۱۴سکه بهار ازادی طرح جدیدبه تعداد سوره های قران. ۷۲تا گل رز به نیت ۷۲تن شهید کربلا شیربهاء: یخچال و تلویزیون ال ای دی که مرتضای من تو زمان خودش بهترینشو گرفت تلویزیون۴۶ اینچ سامسونگ ال ای دی . با یخچال ال جی. ادامه👇👇👇 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100