🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👆 تاثیر سحر و جادو در زندگی خودم هست اگر صلاح میدونید بزارید برای دوستان 🌸🍃🍃🍃
سلام آسمان جان برای خانم عزیزی که فرشته ای تو شکم دارن و از خونشون میترسن و سقط داشتن مینویسم من احساس شما رو کاملا درک میکنم چون خودم دوران خیلی سختی رو گذروندم قصه ی من از فروش خونه قبلی و خرید خونه نزدیک خونه خانوادم شروع شد از روزی که وارد خونه جدیدم شدم اتفاقات وحشتناکی برام افتاد مثلا همین که اسباب کشی کردیم و وارد خونه شدیم همش تعمیرات و خرابی برامون پیش میومد یهو شب میخوابیدیم صبح پا می‌شدیم می‌دیدیم کل فرشای پذیرایی خیس آب شدن این اتفاق چندین بار پیش اومد یه بار لوله میشکست یه بار واشر میترکید یه بار لوله ترک برمی‌داشت فکر کنید خونه تازه ساخت دستشویی چکه می کرد طبقه پایین کل کف سرویسو کندیم دوباره ایزوگام دوباره کف سازی یعنی طوری شده بود که تا تقی به توقی میخورد گریه و ناله می‌کردم همش میترسیدم اتفاق بدی بیوفته روحیمو کامل از دست داده بودم فکر میکردم این خونه نحسه البته چون نزدیک خانواده خودم خونه گرفته بودیم خانواده همسرم هم خیلی اذیت میکردن و بداخلاقی و بی محلی کلا روحیمو باخته بودم تو همسایگی دیوار به دیوار ما دو تا خواهر بودن که فال تاروت و قهوه میگرفتن احضار روح میکردن و بعدها متوجه شدم چون خونمون خالی بوده و اونا اینکارارو میکردن قبل ما خونه پر از انرژی منفی شده بود و شاید اجنه و ارواح رفت و آمد داشتن قبلش بگم که من خیلی روحیم از بچگی حساس بود و هر اتفاقی قبلش میخواست بیوفته تو خواب با خبرم میکردن یا کسی فوت میشد میومد تو خوابم و ... ۶ سال پیش وقتی مادربزرگم فوت شد من خیلی ناراحتی کردم و گریه، شب سومشون تو خونه پدری با خواهرا و فامیلو ... داشتیم حرف میزدیم که من حالت خواب و بیداری بودم که دیدیم از پنجره اتاق صورت مادربزرگم مثل دود از صورت وارد صورتم شد و وقتی به قلبم رسید قلبم تیر کشیدو حالت نفس تنگی به خرخر افتادم اونشب با سیلیای خانواده برگشتم دیگه همه ترسیده بودن دورم جمع شده بودن آب خوردم و حالم کمی بهتر شده بود البته خواهرام ترسیده بودن نمیذاشتن بخوابم ولی من دوباره خوابم برد ایندفعه مادربزرگم تو یه تونلی بود و ازم خواست دنبالش برم منم قبول کردمو دنبالش رفتم یعنی با سرعتی باورنکردنی داشتم پشت سرش میرفتم و متوجه میشدم که از شدت باد کل صورتم به چپ و راست کشیده میشد که چون تنگی نفس گرفته بودم بازم با سیلی وآب برم گردوندن هر روز و هرشب بعد اون شب حالت تنگی نفس بهم دست می‌داد یهو نشسته بودم احساس می‌کردم انگار یکی گلومو گرفته به حالت خفگی می‌افتادم دوباره با آب و سیلی و .. هر چی دکتر رفتم کسی متوجه دردم نشدو همه فکر میکردن تلقینه یه بار خونه خانواده همسر این اتفاق برام افتاد رفتم بیمارستان و اکسیژن گرفتم بعد ها شنیدم که گفتن این از اولش مریض بوده در صورتی که من یه دختر شاد و خندان و مهربون بودم اهل رفت و آمد تفریح دورهمی و یه بارداری خوب و راحت داشتم قبل این اتفاق که یه پسر سالم و تپل و زیبا خدا بهم داده بود که همه میگفتن مثل بچه ۲ ماهه بدنیا اومده اینقدر زیبا و تمیز بود اونروز خیلی دلم شکست و رفت و آمدم رو باهاشون از اونروز کمتر کردم بعد اونشب اون روح یا جن نمیدونم چی بود وارد بدنم شد خوابای پریشون میدیدم با همسرم پرخاشگری میکردم تا دو سال بعدش باردار شدم تو دوران بارداری اینقدر عصبی و پریشون بودم همش خودمو میزدم گریه میکردم داد میزدم اصلا حالم دست خودم نبود یه بار میگفتم چرا حامله شدم یه بار استغفار میکردم چرا ناشکری میکنم دستمو میذاشتم رو شکمم قرآن میخوندم یه شب خواب دیدم یه نوزاد پسر تپل سفید یعنی میتونم بگم همچین بچه ای به عمرم ندیدم اینقدر زیبا و نورانی بود لباشو میچرخوند تا شیر بخوره تو خواب ما تو ماشین بودیم و این بچه تو بغلم بود تو خواب بچم یه لباس سفید از سرتاپاش پوشیده بود مثل کفن 😭 تو خواب به همسرم گفتم بریم تو اون بیمارستان بهش شیر بدم گشنشه چند روز بعد لکه بینی و دردام شروع شد تو ماه سوم بودم و رفتم دکتر گفت بچه مرده و چند روز بعد تو بیمارستان بستری شدم با خونریزی و درد شدید و سقط شد دیگه تا یکسال شب و روزم شده بود گریه و استغفار همش میگفتم خدایا منو ببخش اگر کاری کردم که نعمتتو اینطور ازم گرفتی یه شب بعد نماز به خدا گفتم خدایا دیگه خستم دیگه طاقتم تموم شده دلمو دوباره شاد کن ولی با یه بچه نه دو تا جاش به من بده شاید دلم آروم بگیره همونطور خوابای پریشون ولم نمیکرد همش پشت گردن و کمرم درد میکرد نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه یه دوستی یه آقای سیدی رو بهم معرفی کرد و رفتم پیشش و بهم گفت همزاد داری و اون اذیتت میکنه و دعایی نوشت و اونو دفن کردم و بهم گفت که کسی برات دعا نوشته که بچت زیر سه ماه سقط بشه هر وقت باردار شدی بیا برای موندن بچه دعا بهت بدم همسرم برام عقیقه کرد