عشق هر چند خود را دايم به خود مى‏ ديد، خواست كه در آيينه جمال معشوقى خود مطالعه كند، نظر در آينه عين عاشق كرد، صورت خودش در نظر آمد، گفت: أ انت ام انا هذا العين فى العين حاشاى، حاشاى، من اثبات اثنتين؟ عاشق صورت خود گشت و دبدبه «يحبهم و يحبونه» در جهان انداخت و چون درنگرى، بر نقش خودست فتنه ی نقاش كس نيست درين ميان، تو خود باش‏ ماه آيينه آفتابست، همچنان‏كه از ذات خورشيد در ماه هيچ چيز نيست، كذلك‏ «ليس فى ذاته من سواه شى‏ء و لا فى سواء من ذاته شى‏ء». و چنانكه نور مهر را به ماه نسبت كنند صورت محبوب را با محب اضافت كنند و الا، هر نقش، كه بر تخته هستى پيداست آن صورت آن كسي ست كان نقش آراست‏ درياى كهن چو برزند موجى نو موجش خوانند و در حقيقت درياست‏ /فخرالدین_عراقی @TAMASHAGAH