‍ دلم برای کسی تنگ است که آفتاب ِ صداقت را به میهمانی ِ گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را ، به بادها می داد و دستهای سپیدش را ، به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که چشمهای زیبایش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی ، چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم ، می سوخت ... و مهربانی را ، نثار ِ من می کرد دلم برای کسی تنگ است که تا شمالی ترین شمال و تا جنوبی ترین جنوب همیشه در همه جا آه با که بتوان گفت که با من و پیوسته نیز ، بی من بود و کار ِ من ز فراقش فغان و شیون بود کسی که بی من ماند کسی که با من نیست کسی که ... مصدق