ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌹 دلت در سَلامت بود سلامت در آغوشم از او گرم و روشن بود شبِ سرد و خاموشم سلامت کبوتر بود به تندی دلش می‌زد تَنِش داشت در دستم پَرِش داشت بر دوشم شبم مهربانی شد شبم همزبانی شد غزل در سلامت بود چو آویزه در گوشم تو از گوهرِ نوری که در جا نمی‌گنجی جهان است سامانت نه گُنجای آغوشم نه ملموس و نه ذاتی نه مجموعِ ذرّاتی زِ رؤیا دهی مستی به جامی که می‌نوشم خوشا خواب شیرینم که در او تو پیدایی زِ خلقش نهان خواهم بر او پلک می‌پوشم چنان از تو سرشارم که طاقت نمی‌آرم حبابم که می‌ترْکم شرابم که می‌جوشم به چشمِ خریداری نظر می‌کنی در من من از خویش می‌پرسم: چه دارم که بفروشم؟ پس از سال‌ها یاری سلامت گرامی باد که با «والسلام» ای‌دوست نکردی فراموشم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌹 @TAMASHAGAH