💠(خاطرات سردار گرجی‌زاده) ✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت:180 آن روز چیزی نصیبم نشد و دست از پا درازتر به سلول برگشتم. صبح روز بعد، که از کنار سلول آنها رد شدیم، دیدم نگهبان در سلول آنها را هم باز کرده تا آنها به دستشویی بروند. وقتی سید علاء را دیدم، با هم سلام و احوالپرسی کردیم. باقی افراد با تعجب ما را نگاه می کردند. هیچ یک از آن هفت نفر با من و بچه ها حرف نمی زدند. طوری رفتار می کردند که کسی رغبت نزدیک شدن به آنها را پیدا نکند. روی شانه های آنها جای درجه هایشان بوده که معلوم بود قبل از آمدن به زندان آن را کنده اند. این قانون عراق بود که اول درجه ها را می‌کندند، بعدا نظامیان را وارد زندان می کردند. این را از چند نیروی نظامی که در زندان ما بودند شنیده بودم. سید علاء کنارم ایستاد. با اطمینان نگاهم کرد و گفت: «اسم شما چیست؟» در عراق مرسوم است اسم کوچک و اسم پدر را برای معرفی می آورند؛ بنابراین گفتم: «علی عبدالکریم.» دوباره پرسید: اهل کجایی؟» گفتم: «خوزستان، اندیمشک.» از حرف زدن و سؤال کردن سید علاء فهمیدم میخواهد اطلاعاتی را به من بدهد؛ ولی دارد زمینه چینی می‌کند. گفتم: «سید، اگر حرفی برای گفتن داری بزن. راحت باش.» دوباره سؤال کردن راستی چرا شما لباس عراقی به تن دارید؟» این لباس ها را مسئول زندان داده است. آنها ما را در این زندان مخفی کرده اند. - مگر اسیر نیستید؟ - چرا هستیم. - چرا شما را به اردوگاه‌ها نبردند؟ - قبلا توضیح دادم. عراقی ها قصد دارند کسی از اسارت ما باخبر نشود. صلیب هم نمی داند ما اینجا هستیم. - مگر تو چه کارهای؟ - پاسدارم، به قول شما حرس خمینی هستم. - پس باید نیروهای خطرناکی باشید! اسم شما را زیاد شنیده ام. با خنده گفتم: «بله. چون عادت داریم سر عراقی ها را زود از تن‌شان جدا کنیم!» خندید و گفت: «قصد بی ادبی نداشتم. یک وقت ناراحت نشوی.» سؤال کردم: «راستی، شما سید هستی؟» - بله، من سید علاء هستم. جده ما فاطمه زهراست. مگر شک داری؟ - نه. می‌خواستم مطمئن بشوم. نظامی هم هستی؟ - پس چرا همراه نظامی ها به زندان آمدی؟ - قصه من مفصل است. اولا نظامی نیستم. - پس چه کاره‌ای؟ - رئيس اداره برق شهر ناصریه هستم. - عجب! پس تو از رئیس رؤسایی؟! - یک چیزی در همین حد. - پس اینجا چه می‌کنی؟ با این نظامی چه کار داری؟ - گفتم که بعدا برایت می گویم، این ارتشی هایی که در سلول همراهم هستند و بدشان می آید با کسی حرف بزنند، به خصوص مثل تو که ایرانی و پاسدار هستی، همه از فامیل هایم هستند که برای مهمانی به منزل من آمده بودند. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺