#روایت_کرمان
🚑از در بیمارستان وارد میشوند. بهدنبال عزیزشان. شاید فرزند، شاید همسر، شاید پدر و مادر و شاید....
اولین کسی که میبینند، نگهبان است. نگهبان از روی کاغذ، لیست دستنویسش را بالا و پایین میکند. اگر اسمی را که شنیده درلیست پیدا کند، معلوم میشود که مجهولالهویه نیست. اگر شهید شده باشد، جلوی اسم نوشتهشده «سردخانه». اگر جلوی اسم چیزی نوشته نشده باشد یعنی احتمالأ دریک بخشی هست. حالا کدام بخش؟!
🩺هر مریضی که وارد اورژانس میشود به قسمتی فرستاده میشود؛ رادیولوژی، اتاق عمل، بخش ریه، بخش جراحی...
همه آن کسانی که بهدنبال عزیزشان آمدهاند، وقتی به اورژانس میرسند، فقط میفهمند که بیمارشان اینجا هست یا نه.
🌌 فقط خدا میداند که با چه حالی باید از اورژانس تا بخش ریه یا جراحی را بروند. هروله کنان از اورژانس تا آخر این بیمارستان بزرگ را میروند. هزاربار میمیرد و زنده میشوند تا به آخر بیمارستان برسند. خدا نکند که مجهولالهویه باشد. آنوقت است که باید سردخانه راهم ببینند. همین امشب در جواب دو نفر که پرسیدند: «مجروح داریم، کجا باید بریم؟ »
گفتم: « بخش ریه ». نمیدانم چرا ؟
باید میگفتم: « انتهای سالن، سمت راست» بجایش گفتم: « انتهای سالن، سمت چپ»
بقیه هم همین را می گفتند. بازهم نمی دانم چرا؟
شاید در ناخودآگاهمان نشستهبود، هرچه را گم کردیم، برویم انتهای بیمارستان، سالن سمت راست!
📝 برگرفته از روایت فاطمه رضایی
نوشته امینهسادات پردهچی
_____________
📌کانال
#تنهامسیرکرمان، هر شب روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗
https://eitaa.com/Tanhamasirkerman