#روایت_کرمان
«هفتمین قبر»
🌿اسماعیل را هیچوقت ندیده بودم. با خواهرش هم صحبت بودم، از مادرش حس خوب میگرفتم اما خودش را هیچ وقت ندیده بودم. اصلا نمیدانستم کسی به این نام و نشان هم توی دنیا هست. اصلا اسماعیلی نمیشناختم.
حتما چندین بار از کنارش رد شده بودم. حتما توی موکب گورچو از دستش چای و کاکائوی داغ گرفته بودم اما نگاهش نکرده بودم، اما کسی بهم نگفته بود اون آقا رو میبینی! اونو یادت بمونه، بعدا خیلی باهاش کار داری.
آره باهاش کار دارم. با اسماعیلی که همیشه راحت از کنارش رد میشدم کار دارم. اسماعیلی که همیشه گوشه کنارها، توی تاریکی و در سکوت به سر میبرد. حالا صدای همه را بلند کرده. از همه بیشتر صدای مادر من را. مادر من!... هیچوقت صدای شیونش را نشنیده بودم. اما امروز توی ماشین جیغ میکشید. صدایش جوری بود که انگار میخواست خفهاش کند اما نمیتواند. انگار دنیا برایش تنگ شده بود، تنگتر از قبر.
🌱و من فکر میکردم الان سی و هشت سال پیش است. اوایل بهمن ماه. ایام عملیات کربلای ۵ و آن آمبولانس که جلوی ما توی جاده روان است دارد پیکر پدر من را میبرد.
مادرم داد میکشد: «پس چرا من نرفتم، چرا من موندم، چرا من کشته نشدم، چرا؟...»
مادرم صبرش تمام شده. مادرم میخواهد کنار پدرم توی گلزار شهدای کوچک گورچو بخوابد. آنجا یک قبر است که مال اسماعیل است و مادر من آن قبر را میخواهد. هفتمین قبر را...
از ماشین پایین آمدم. مادر شهید را دیدم. داد میزد: «نمیتونم صبر کنم، سه روزه از حضرت زینب یه کمی از صبرشو خواستم بهم نداده، نداده»
سه روز، سی و هشت سال...
😭هیچکس نمیتوانست مادر اسماعیل را آرام کند. یکی من را نشانش داد. نگاهم نمیکرد. بهش گفتند: «آروم باش دختر شهید کنارته»
ناگهان آرام شد. سرش را چرخاند طرف من، نگاهم کرد و آرام گفت: «بابات اسماعیلِ منو برد پیش خودش، بابات اسماعیل منو برد. الان با هم مهمونی دارن، الان با هم خوشحالن» و هر دو با هم گریه کردیم
و من خدا را شکر کردم که مادرم آنجا نبود تا بشنود. بشنود باز هم پدرم بدون او مهمانی گرفته. بدون ما...
🖼 حالا عکس اسماعیل را بر میدارم میگذارم کنار میز کارم. باید جلوی چشمهایم باشد. من با او کار دارم. خدا او را به من نشان داد. به همهی ما. گفت این مرد را ببین، این مرد را یادت باشد. باید به اندازهی تمام این سالها که ندیدمش ببینمش. باید ازش بخواهم به من هم یاد بدهد چطور در سکوت و تاریکی اینقدر بزرگ شد.
آخه من هم دلم مهمانی میخواهد!
محدثه اکبرپور
_________________
📌کانال
#تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗
https://eitaa.com/Tanhamasirkerman