«چشم هایش شروع واقعه بود» نقطه‌ی ضعف من، نفس هایش تار موهای مشکی‌اش ول بود وسط معرکه در عکس هایش با صدایش تمام آرامش، در دلم جای غم فرو میریخت هر نگاهش نفوذ مستی بود پیک ها را درون من میریخت کافه های تمام شهر من از بوی عطرش هنوز هم سیر است تشنه اما منم که دیر آمد هر زمانی که میرسم دیر است رد دستش به روی درها بود خاطره دارد هر در از دستش کاش قدری به من زمان میداد تا بیوفتم به پای هر دستش شانه‌هایش شبیهِ اقیانوس نصفش آرام و نصف آن غمگین سر به هر شانه‌ای که بگذاری غرق آن میشوی، در آن تدفین هر کسی را که دیدم از او گفت جای پایش همیشه معلوم است اصلا این جای پا نمک گیر است از کف خاک کوچه معلوم است سیب های حیاط خانه‌‌ی شان از لب و از دهان او گفتند سرخی گونه های او حتی روی هر سیب و شاخه‌ای بودند من تمام وجود ا و را در کل هستی به عینه میبینم روی ماهش تماما آیینه‌است من خودم را در آینه میبینم پ.ن: یک چارپاره‌ی قدیمی...