آشفتگی ها دوست داشتنی اند... چون بعد از آنها، تفکراتی ناب سر بر می آورند... چون در لابهلای آنها آدم می خواهد به دنبال فهمیدن نرود... همین نرفتن ها و ماندن ها و نفس کشیدن در سکون ها آدم را کلافه می کند و اگر آدم، آدمِ ادامه دادن باشد، می رود دنبالش... پس می رود و می فهمد... چارهای نیست... برای آنهایی که دنبال رسیدن به مقام انسانیتاند... چارهای جز فهمیدن و عمل کردن نیست...
و چه تناقض ها که آدم را در این مسیر آزرده نمی کند و چه سیاه ها که با سفید ها قاطی نمی شوند و دل را به سوی سست شدن نمی کشند...
شیرین اند و تلخ اند... می رسی و نمی رسی... فکر می کنی و خیال است... می اندیشی و توهم است... ولی چارهای نیست... باید فهمید... باید رسید...
این متن از ز.هنروران مرا بسیار به تفکر واداشت...