🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
همه‌ی این مسائل یک ابهام مطلق ا‌ست. هر چقدر فکر می‌کنم کمتر فکرم باز می‌شود. هر چقدر می‌خواهم یک سام
آشفتگی ها دوست داشتنی اند... چون بعد از آنها، تفکراتی ناب سر بر می آورند... چون در لابه‌لای آنها آدم می خواهد به دنبال فهمیدن نرود... همین نرفتن ها و ماندن ها و نفس کشیدن در سکون ها آدم را کلافه می کند و اگر آدم، آدمِ ادامه دادن باشد، می رود دنبالش... پس می رود و می فهمد... چاره‌ای نیست... برای آنهایی که دنبال رسیدن به مقام انسانیت‌اند... چاره‌ای جز فهمیدن و عمل کردن نیست... و چه تناقض ها که آدم را در این مسیر آزرده نمی کند و چه سیاه ها که با سفید ها قاطی نمی شوند و دل را به سوی سست شدن نمی کشند... شیرین اند و تلخ اند... می رسی و نمی رسی... فکر می کنی و خیال است... می اندیشی و توهم است... ولی چاره‌ای نیست... باید فهمید... باید رسید... این متن از ز.هنروران مرا بسیار به تفکر واداشت...