همسرم همزمان سکته مغزی و قلبی کرده بود. دو بار سکته کرد، که بار دوم به کما رفت. ما هر روز به بیمارستان می رفتیم. دکترهایش می گفتند: بروید دعا کنید. ما امیدی به زنده ماندن ایشان نداریم! یکی از عروس هایم به من گفت: برو بهشت زهرا(سلام الله علیها) سر مزار حسین و انجا توسل کنید. سر مزار پسر شهیدم حسینعلی رفتیم؛ آنجا خیلی گریه کردم که از خود بی خود شدم. موقع برگشت به حسینعلی گفتم: حسین جان دکترها پدرت را جواب کرده اند، دوست دارم برگشتم منزل خبر خوشی بشنوم. وقتی رسیدیم منزل از بیمارستان زنگ زدن و گفتند: همسرتان به هوش آمده و می گوید: حسین رو بگوئید بیاید. دکترش می گفت حسین کدامتان است؟ پدرتان کارش دارد.گفتیم: حسین شهید شده است. دکترش می گفت: پس ایشان شفا گرفته است چون ما قطع امید کرده بودیم و همه ی دستگاه ها را می خواستیم باز کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398