یکی از دخترهای خوب فامیل در شرف ازدواج بود و خانواده اش پیغام داده بودند که ما هم مطلع باشیم، زیرا از دوران کودکی حرف هایی انجام گرفته بود. من برای رساندن پیغام به رفتم. خودش نبود چند نفر از دوستانش در اتاق بودند، با هم صحبت کردیم و من قبل از مراجعت حکمت از دوستانش جویا شدم که آیا حکمت کسی را در دانشگاه برای ازدواج در نظر دارد یا خبر؟ جوابشان بود. مراجعه به اتاق خیلی زیاد بود و همگی سراغ حکمت را می گرفتند دوستانشان معتقد بودند این اتاق " " است. زیرا همه تصمیم گیری ها و برنامه ریزی ها از این اتاق نشات می گیرد. بالاخره حکمت آمد و از دیدن من هم خیلی تعجب کرد. هندوانه ای خریده بودم. همگی نشستیم و با شوخی ها و شیطنت های هم اتاقی های حکمت هندوانه خورده شد و بعد اتاق خلوت گردید. من منظورم را از آمدن به تهران برای حکمت گفتم. او گویا همه برنامه هایش آماده است و تصمیم های مصمم اش را از قبل گرفته است. گفت: «اولا درد دانشجو را دانشجو می داند و بعد هم من باید در جبهه ها حضور داشته باشم تا پیروزی کامل و بعد از آن ها باید در حاضر شوم و با کار را یکسره کنیم، بنابراین فعلا فرصتی برای ازدواج باقی نمی ماند.» ✍ # راوی : خواهر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398