#خدمت_سربازی
#راوی_جانباز_گرامی
#مهدی_حیدری
من به لطف خدا هفت مرتبه به جبهه اعزام شدم؛ و یبار که جبهه بودم. رفتم به تعاون یه
سر بزنم دیدم یه سری بچه ها که تازه بار اولشون بود اومده بودند جبهه اعصابشون خورد بود و حال خوبی نداشتند و داشتند گریه
می کردند. و می خواستند بخوابند بخاطر همین جا نبود من اونجا بمونم اومدم بیرون که از دور دیدیم یه نفر داره میاد که خیلی شکل عباس پسر خالمه؛ ولی از شدت حرارت گرما چشم آدم دو دو میزد و چهره رو از دور نمی شد درست تشخیص داد. آروم آروم که نزدیک شد دیدیم بله درسته؛ خودشه؛ عباس آقا پسر خالمه!! دوتایی با تعجب بهم نگاه کردیم و از هم پرسیدیم پسر خاله تو اینجا چکار می کنی؟! و همینطور که با هم دست و روبوسی می دادیم؛ من گفتم: اینجا خودش دستجرده همه ی بچه دستجردیا که به جبهه میاند اینجا هستند. گفتم: تو هم اینجا بمون اینجا از همه جا خوشتر هست. حتی خوشتر از خود دستجرده؛ دستجرد میریم هیچکس نیست همه ی بچه ها اینجا هستند. عباس آقا با چند تا از بچه های دستجرد موقعه سربازیشون بود که به جبهه اعزام شده بودند. یادمه شهیدان حسین فصیحی فرزند حسن و یدالله احمدی هم در گروه جدید با پسر خالم باهم بودند. اینا چون تازه از راه رسیده بودند هنوز به محیط آشنا نبودند و غریب بودند بخاطر همین من و که بعنوان یه آشنا دیده بودند کلی خوشحال شده بودند. با خودم بردمشون آسایشگاهمون تا استراحت کنند و بعد هم فرستادندشون گردان
یا زهرا "علیهم السلام" و از هم جدا شدیم. اما گاهی که وقت می کردیم بهم دیگه سر می زدیم و دیدار تازه می کردیم. عباس پسر خالم خیلی دستجرد و دوست داشت و همین طور به جمع آوری عکس خیلی علاقمند بود کلی عکس جمع کرده بود ولی نمی دونم اون عکسا رو چکار کرد. یادمه قبل از شهادتش عاشق شده بود و می خواست بره خواستگاری که روزیش نشد و قبل از پایان دوسال خدمت سربازیش در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید. و ما هم از خوردن شیرینی عروسیش محروم شدیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398