#راننده_تازه_وارد
#راوی_جانباز_گرامی
#مهدی_حیدری
بچه رزمنده ها اکثرا برای نماز شب بیدار
می شدند و بخاطر اینکه ریا نشه کسی پس
نمی گفت که برای نماز شب بیدار میشند.
بچه ها تو محوطه یه قبرهایی کنده بودند
که حدود یک متری میشد به اندازه یه سجاده نماز بود تا شبها بتونند به یاد شب اول قبر داخل این قبرها نماز شب بخونند و راز و نیاز کنند. یه شب نصفه ی شب یه دفعه دیدیم یه نفر داره داد و بیداد می کنه؛ نگاه کردیم دیدیم یه بنده خدایی که جزء راننده ها بود و تازه وارد بود برای بار اول به جبهه اومده و رفته پیش بچه های رزمی که فامیلاش اونجا بودند؛ نگو غروب که اومده بود فراموش می کنه سوال کنه اینجا سرویس دستشویی هاش کجاست؛ شام خورده بود و خوابیده بود آخر شب دستشوئیش میگیره؛ پیش خودش میگه: خدایا حالا از کی بپرسم دستشویی کجاست؛ کسی اینجا نیست!! هیچ کس تو چادر نیست!! بعد پیش خودش فکر میکنه و میگه میرم و خودم هر طور شده دستشویی ها رو پیدا
می کنم. تو تاریکی شب میره به سمت محوطه یه دفعه می بینه از تو دل زمین یه نفر بیرون میاد می ترسه؛ میاد که فرار کنه نفر دومی دوباره از تو زمین بلند میشه و این بنده خدا دیگه طاقت نمیاره و از ترس و وحشت داد و بیداد راه میندازه و ما رو بیدار میکنه؛ بعدا میفهمه اینا بچه رزمنده ها هستند که رفتند داخل قبراشون نماز شب بخونن و برا اینکه شناخته نشند یکی یک چفیه روی سرشون انداختند. خلاصه اونشب ما از دست این بچه ها تو اون وقت شب کلی خندیدیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398