رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_سیوپنجم
چقدرحسقشنگیداشتم
بلاخرهروزوداعرسید،خیلیسخت.بود
سوارماشینشدیمومنچشمدوختهبودم
بهگنبدفیروزهای،نمیدونستمبازممیاماینجایانه
تویراههمهساکتبودن،انگارفقطمننبودم.که حالمخراببود
انگاراینحالخرابمصریبود
انگارهرکسیبیادپابزارهرویاینخاکدل
جداشدننداره
نرگس:داداشرضا،آدرسیکهرهادادهروبگیرببینکجاستدقیقا
آقارضا:چشم
-نمیخواد،دیگهنمیخوامبرم
نرگس:یعنیچی؟
-میخوامبرگردمخونه
نرگس:میدونیالانچیدرانتظارته؟
_میدونم،توکلکردمبهخدا،هرچیاون
صلاحبدونهمنممطیعدستورشم،میدونم
بدبندهاشونمیخواد
(نرگسبغلمکرد):الهیقربوناوندلتبشم
تصمیمخوبیگرفتی
رسیدیمتهران،آقامرتضیرورسوندیم
خونشون
بعدهمرفتیمسمتخونهما
-ببخشیدآقارضا،همینجانگهدارین
نرگس:خونتوناینجاست؟
_اره
نرگس:وااییچهخونهخوشگلیدارین،
بایدچندروزبیاممهمونتبشم
_خیلیخوشحالممیشم ،نرگسجونبه
عزیزجونخیلیسلام برسون،اگهزندهموندمحتمامیامبهت
سرمیزنم
نرگس:اینحرفاچیهمیزنی،
انشااللهکههیچاتفاقبدینمیافته
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱