رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹 رفتم‌توی‌پذیرایی بوی‌غذای‌عزیزجون‌همه‌خونه‌روپیچیده‌ بود _ببخشیدعزیزجون،کمکتون‌نکردم عزیزجون:این.چه‌حرفیه‌دخترم صدای‌زنگ‌دراومد چادرم‌وسرم‌کردم‌رفتم‌دم‌دردروبازکردم نرگس‌بود نرگس:سلاااام،عروس‌تنبل _سلام‌مدیربداخلاق واردخونه‌شدیم نرگس:به‌به‌چه‌بویی‌میاااد،عزیزجون، عروس‌خانم‌ناهاردرست‌کرده؟ عزیزجون:نرگس‌جان،رهارواذیت‌نکن نرگس:چشم‌عزیزجون منم‌یه‌لبخندی‌زدم‌براش نرگس:بخند،بخند،فرداتوکانون‌جواب‌این خندهاتومیدم _بدجنس،تلافی‌نداشتیماااا نرگس:باشه‌بابا،تودرست‌میگی سفره‌روپهن‌کرده‌بودیم‌داخل‌پذیرایی‌که‌درخونه‌بازشد رضااومده‌بودوتودستش‌سه‌تاشاخه‌گل‌ داشت نرگس:سلام‌داداشی _سلام رضا:سلاااامم‌برخانوم‌های‌عزیزاین‌خونه نرگس:داداش‌داری‌به‌درمیزنی‌دیواربشنوهدیگه