#حکایت_داستان
#محرم
#امام_حسین
نقل می کنند در زمان آیت الله العظمی خوانساری فردی خدمت ایشان می رسد و عرض می کند که: برادری دارم که گنهکار،
هر گناهی که شما فکرش را بکنید انجام داده است و خالفی نیست که نکرده باشد ... پدر مادر و برادر خواهر از
دست او عاصی و ناراحت شده ایم ... می خواهم اگر اجازه بدهید او را خدمت شما بیاوریم، نصیحتی به او بفرمایید
انشالله که تأثیر گذار باشد .
آیت الله خوانساری فرمودند: با این اوصاف نصیحت من هم کارساز نیست ... تنها یک راه را می شناسم که اگر در مسیر
این راه قرار گرفت و تأثیری در او داشت بیاوریدش نزد من که من هم نصیحتی برای او داشته باشم و اگر این راه
جواب نداد که دیگر رهایش کنید، اصلاح نمی شود.
او را به کربلا ببرید، اگر در حرم امام حسین علیه السالم گریه کرد، یعنی اینکه در درون او هنوز نوری وجود
دارد و قابل اصلاح و نصیحت پذیر است وگرنه که هیچ.
این فرد تعریف می کند که ما این برادرمان را با هزار ترفند و بهانه که بیا تو مراقب ما باش و ... به کربلا بردیم ...
بین
راه که هیچ حسی نداشت ... اصلا این چیزها را قبول نداشت ما و زائرها رو مسخره می کرد... وقتی نزدیک صحن و
حرم حضرت شدیم دیدم که او سرش را پایین انداخت و وقتی وارد حرم امام حسین شدیم، گریه که هیچ، ضجه می زد...
بعد در حرم توبه واقعی کرد و درستکار شد.
بعدها جریان را به آیت الله خوانساری نقل کردند:
ایشان فرمودند:
به چیز دیگری نیاز نیست
نور امام حسین در قلب آن جوان کار خودش را کرده است.