ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 این نهایت آرزوی من بود که بتوانم به خانه ابوراجح بروم. شاید می‌توانستم ریحانه را ببینم. می‌دانستم بین من و ریحانه، دیوار بلندی است که هر رخنه‌ای در آن، ناممکن به نظر می‌رسید، اما نمی‌دانم چرا ته دلم روشن بود. انگار فرشته‌ای به دلم می‌انداخت که ناامید نباش و به خدای مهربان توکل کن! تا جمعه چهار روز مانده بود. دلم گواهی می‌داد که اتفاقات خوبی در پیش است. گرچه با حساب‌های عادی، بن بستی تیره را در مقابلم می‌دیدم، از دعوت ابوراجح خوشحال شدم. _ با کمال میل دعوت شما را می‌پذیرم. پدربزرگم مثل همیشه از دیدن شما خوشحال می‌شود. دقیقه‌ای بعد با ابوراجح در راه خانه صفوان بودیم. به او که تند و بلند گام برمی‌داشت، گفتم:( من تا نزدیکی خانه صفوان همراهیتان می‌کنم. سوالی دارم که باید جوابش را از شما بشنوم.) _بپرس. اگر بدانم جواب می‌دهم. مرا ببخش که تند راه می‌روم! هرچه زودتر خانواده‌ای را از نگرانی در بیاورم بهتر است.گوشم با توست. _ چرا امام زمان شما، شیعیانی را که در سیاهچال مرجان صغیر گرفتارند، نجات نمی‌دهد؟ انگار جواب را از پیش آماده داشت. بی‌درنگ گفت:( قرار نیست ایشان در هر کاری، دخالت مستقیم داشته باشند. اراده خداوند این است که مردم شرایط خود را تغییر دهند و برای بهبود اوضاع زندگیشان بکوشند. اگر غیر از این باشد، همه دست روی دست می‌گذارند و در انتظار کمک‌های مستقیم آن حضرت می‌نشینند.) از میان هیاهوی بازار می‌گذشتیم. به اطراف توجه نداشتم. از میان رنگ‌ها، بوها، سایه روشن‌ها و عابران می‌گذشتیم. همه حواسم به حرف‌های ابوراجح بود. _ این به معنای آن نیست که ایشان هیچ دخالتی در کارها ندارند. دخالت دارند، ولی معمولاً احساس نمی‌شود. برای همین، آن حضرت را به خورشید پشت ابر تشبیه کرده‌اند. گاهی خورشید را نمی‌بینیم، اما روشنایی و گرمای آن، همچنان سبب ادامه زندگی موجودات روی زمین است. در مورد نجات شیعیان دربند، ممکن است آن امام مهربان به طور نامحسوس، مقدمه چینی کرده باشند. مطمئن هستی آن حضرت، در نجات صفوان و حماد، از سیاهچال، نقشی نداشته‌اند؟ امیدوارم با دعای ایشان، مقدمات نجات بقیه هم فراهم شود! از راهی فرعی از بازار بیرون آمدیم. هیاهو و ازدحام بازار را پشت سر گذاشتیم. سکوت و آرامش کوچه‌های خلوت، لذت بخش بود. ابوراجح به نفس نفس افتاده بود و سعی می‌کرد از سرعتش کم نشود. من هم دست بردار نبودم. _وقتی آن حضرت به داد کسی چون اسماعیل هرقلی می‌رسند و جراحت پایش را شفا می‌دهند، طبیعی است انتظار داشته باشیم به یاد ده‌ها شیعه‌ای باشند که در سیاهچال‌های خوفناک گرفتارند. _ شکی نیست که آن حضرت به فکر ما هستند و دعاهایشان، بسیاری از خطرهای مهلک را از ما دور می‌کند. اگر حمایت و دعاهای ایشان نبود، شیعیان به دست امثال مرجان صغیر ازبین رفته بودند. همانطور که برایت تعریف کردم، اسماعیل هرقلی در شرایط دشوار و ناگواری قرار گرفته بود. سید بن طاووس او را به جراحان حله و بغداد نشان داد. آنها گفتند نمی‌شود برایش کاری کرد. در آن وضعیت، اسماعیل فهمید که مداوا و نجات جانش تنها به دست خداست و بس. به جای بازگشت به حله، به سامرا رفت و با چنان معرفت و همتی، امام زمان را در درگاه الهی، واسطه قرار داد که آن حضرت با اذن خداوند به کمکش شتافتند. از کنار کاروان کوچکی از شتران گذشتیم. نفس های صدادار ابوراجح، رشته صحبتش را مرتب قطع می‌کرد. بنیه ضعیفی داشت. ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃