زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
‌ 🏴|خاطرات اربعینی| گوشواره های امانت را بین کودکان عراقی پخش میکنیم. چشم هایشان از ذوق روشن میشود.
‌ 🏴|خاطرات اربعینی| روی هم حساب میکنیم...روی غریبه هایی که غریبه نیستند... وسیله قرض میگیریم ، قرض میدهیم... این چند شب لالایی خوابمان ترکیبی از صدای زنان عرب و گریه‌ی نوزادهاست ...اما کسی اعتراضی نمیکند.... گاهی میان خواب و بیداری ما گروه تازه ای از راه میرسند و ما جمع و جورتر میخوابیم و داوطلبانه برای هم جا باز میکنیم زیادند مردانی که مسیر باز میکنند برایمان ... از روی صندلی بلند میشوند که ما بنشینیم ...جلوی جمعیت را میگیرند که ما از جایی رد شویم...حالا من چقدر جواب دارم برای آن هایی که میگویند اربعین جای زن نیست... ظهرها جمعیت کمتر میشود اما هستیم زهرا میگوید دقت کرده ای این طریق در تمام شبانه روز خالی نمیشود انگار گروهی پرچم را تحویل میدهند میروند استراحت و بعد گروهی دیگر...من هر صبح به نیت برداشتن پرچم بیدار میشوم. ابتدای مسیر قدم ها صلابت دارد محکم است... عمودهای میانی قدم ها کشیده میشود و عمودهای اخر شوق است که میبرتت... قرار است تشنه و خسته و غبار گرفته برسیم سر قرارمان... چهار روز در یک مدینه ی فاضله قدم میزنیم و میرسیم به پل سلام... قد ها خم میشود...زانو ها تا میشود...حقیقی ترین شکرهای زندگی بر لب می آید... بعد از نماز صبح میرویم برای زیارت...اول قصد حرم حضرت عباس میکنیم ...جمعیت ورودی آنقدر زیاد است که با دوبار تلاش برای ورود راه به جایی نمیبرم...تاول پاهایم له میشود و دل ضعفه امان میبرد...بچه ها میروند داخل اما اذن دخول من داده نمیشود... گوشه ای مینشینیم...همه ی خستگی های راه اشک میشود زیر تکه ای سیاهی...دلم گرفته از اینکه راهم نداده اند...حسابی گرسنه ام شده... چند نفری کنارم نشسته اند ...خادمی می آید لقمه ای تعارف میکند...از ناامیدی نگاهش هم نمیکنم... قطعا لقمه ی از حرم امده را روی هوا میبرند...خادم دقیقا صدایم میکند و بفرما میزند...این خوشمزه ترین لقمه ی دنیاست...کسی از این حرم غصه دار بیرون نمیرود... بچه ها جایشان داخل خوب است بیرون نمی آیند من کفش هایم را از بچه ها میگیرم و تنها راه می افتم...پشت سر دسته های عزاداری حرکت میکنم میان خیل زنان عرب...ذکرم میان شلوغی ها شده یا حضرت عباس و راه ها باز میکند این ذکر.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f