او می زند بر ساز و من، مستِ تماشا می شوم با هر سکوتش بی امان، غرقِ تمنا می شوم   سوزِ مرکب گردی اش، آتش به جانم می کشد هر "گوشه" می گردد دلم، در "شور" پیدا میشوم "افسوس.." می ماند به جان، "ای کاش.." میخشکد به لب شعر از دلم سَر می رود ، در سینه غوغا میشوم بر طبلِ جانم ای تپش، کمتر بکوب از هر طرف! آهسته تر! آهسته تر! اینگونه رسوا می شوم..